بلاگ كاربران
شیر داشت از جنگل بازدید میکرد، دید یه مورچه ای داره کار میکنه، بار
جابجا میکنه. خوب دقت کرد، با خودش گفت: عجب راندمانی! حیفه هرز بره،
باید مدیریتش کنم!
یه چند وقتی نشست بالا سر مورچهه، دستور میداد، بعد یهمدت فکر کرد، به لحاظ جایگاه و سلسله مراتب، درست نیست من مستقیم دستور
بدم، باید معاونت بهره وری تاسیس کنم،
روباه رو به این سمت گمارد! روباههبعد مدتی معاونت، فکر کرد دید که باید یه ساختار متمرکزی وجود داشته باشه
که در صورت وجود کیس های مشابه، مدیریت انجام شه، دفتر امور بهره وری رو
تاسیس کرد. بعد این دفتر کلی نیاز تخصصی جانبی داشت از بایگانی و
دبیرخونه بگیر تا آبدارچی و خدماتی ... خلاصه سرتون رو درد نیارم یه
سیستم عریض و طویل برای مدیریت مورچه تو جنگل شکل گرفت!
مورچهه یهو سرش
رو آورد بالا دید ای دل غافل! بالا دستش کلی حیوون نشستن بیکار و بیعار
که مثلا اینو مدیریت کنن، گفت خب چه کاریه که من این همه کار کنم، میرم
تو یکی از این ادارات استخدام میشم... شغلش رو عوض کرد... ولی هنوز اون
سیستم هست و داره بهره وری رو مدیریت میکنه!!!
قشنگ بود داستانش عزیزم
جالب بود
دوست داشتم
خخخخخخخخخخخخخ
ممنون