بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
حلقه بخش دوازدهم
- تعداد نظرات : 1
- ارسال شده در : ۱۳۹۹/۰۸/۰۹
- نمايش ها : 191
ملیحه خودشو انداخت توی بغل طاهره و دوباره زد زیر گریه .
" دختره گنده . همین بود انقدر عذابم دادی . حالا یعنی زهرا میگفت عمه خودم واقعا فکر میکنه من عمشم . "
" همه تونو میشناسه . حتی عزیز جونو آقا جانتو .
هر هفته باید ببرمش بهشت زهرا . میگه خودم باید قبر بابامو بشورم . البته تا همین جمعه پیش . "
" میدونستی ابوالفضل برگشته . یعنی قبل از اینکه بری بهشت زهرا . "
" نه نمی دونستم . توی بهشت زهرا یه دفعه دیدمشون . آبجی زینب و عباس داشتن میرفتن ولی ابوالفضل وایستاده بود . بعد که نشست دیگه حریف زهرا نشدم . "
" چه جوری دلت اومد بهش بگی نباید با باباش حرف بزنه ؟ "
" چقدرم که حرف نزد . "
" عباس میگفت موقع رفتن وقتی ابوالفضل باهاش خداحافظی کرده گفته که اگه مامانم نگفته بود باهات حرف نزنم منم میگفتم خداحافظ .
نپرسید چرا نباید با باباش حرف بزنه . "
" خودش میدونه . به همون دلیلی که نباید میومد پیش شماها . آخه خیلی وقتا توی بهشت زهرا شماهارو دیدیم . بهش گفتم ما یه کار بدی کردیم که شماها دیگه ما رو دوست ندارید . "
طاهره حسابی از دست ملیحه کفری شده بود . دستش رو برد بالا . " حالا حقت نیست که یه دوتا کشیده محکم بخابونم توی گوشت . "
" هر چند تا که بزنی حقمه . ولی ترسیدم واقعا ما رو نخواید . اونم بعد از اون دروغی که به زهرا گفتم . "
" واقعا که دیوونه ای . یعنی فکر کردی من بدم میاد یه همچین فرشته ای بهم بگه عمه . الانم اگه از این لنگای درازم خجالت نمیکشیدم میرفتم باهاش تاب بازی . "
بعد دستش رو برد زیر چونه ملیحه و سرشو اورد بالا . توی چشمای ملیحه که از اشک خیس شده بود نگاه کرد بعدم پیشونیشو بوسید و گفت : " عزیزم همیشه همین کارو میکرد نه . "
طاهره از روی نیمکت بلند شد . زهرا روی تاب نشسته بود و همینطور که آروم تاب میخورد اونارو نیگاه میکرد .
" حالا طفلکی حتما داره فکر میکنه که من دوسش ندارم . "
ملیحه جوابی نداد .
طاهره رفت به سمت زهرا و صدا زد : " زهرا جان . زهرا جان عمه قربونت بره بدو بیا بغلم . "
بعدم نشست و دستاش رو باز کرد .
زهرا از روی تاب پرید پایین و دوید طرف طاهره همینطور که میدوید باد چادرش رو مثل بال فرشته ها باز کرده بود و واقعا شده بود یه فرشته کوچولو .
به طاهره که رسید خودشو انداخت توی بغل طاهره و گفت : " عمه جون "
طاهره گفت : " جان عمه "
از جاش بلند شد و زهرا رو بغل کرد و بعد دستاشو باز کرد و زهرا رو از خودش دور کرد و دور خودش چرخید .
بعد که زهرا رو گذاشت زمین دوباره نشست تا هم قد زهرا بشه .
" تو انقدر سنگینی یا من انقدر بی جونم وروجک . "
زهرا لباشو به گوش طاهره نزدیک کرد و یواش گفت : " عمه . "
طاهره هم آروم گفت : " جان عمه . "
" دست بابامو خوب میکنی ؟ "
" هر کاری که بتونم میکنم . ولی یه ذره سخته . "
" منم میخواستم دکتر شم که دستشو خوب کنم ولی فکر کنم تا من بزرگ شم و بشم خانوم دکتر خیلی طول بکشه . "
" عمه فدات بشه . توام حتما یه خانوم دکتر خوب و خوشگل میشی . "
طاهره بلند شد و گفت : " عمه جون میری یه کم دیگه بازی کنی . من یه ذره دیگه با مامانت حرف بزنم . "
" دعواش نکنی هان . آخه گناه داره . "
" نه عمه جون . میخواستم دعواش کنم اما به خاطر تو دعواش نمی کنم . "
طاهره برگشت پیش ملیحه : " حیف که ضمانتتو کرد وگرنه حقش بود دعوات کنم . "
" ازت ممنونم . "
" که دعوات نمی کنم . پاشو بریم خونه ما . "
" نه نمی تونم . "
" خودتو لوس نکن دیگه پاشو بریم . زینب و فاطمه هم هستن . عباسم هست . ابوالفضلم اگه تا حالا تو حیاط فرو نرفته باشه هست . "
" چرا فرو رفته باشه . "
" شرط میبندم الان داره توی حیاط قدم رو میره . پاشو بریم دیگه . "
" نه می خوام اول با ابوالفضل حرف بزنم . "
" خوب پاشو بریم خونه زنگ میزنم بیاد . "
" میشه یه دو سه روز بهم فرصت بدی . "
" فرصت دیگه برا چی ؟ "
" میخوام خودمو آماده کنم . خیلی برام سخته . "
" باشه . فقط اگه بشنوم بازم به زهرا گفتی ما دوسش نداریم اونوقت من میدونم و تو . آبجی زینبم میارم . "
" راستی آبجی زینب چطوره . فکر میکردم اون میاد . "
" خوبه . اون بنده خداام یه سر داره هزار سودا . فکرشو بکن دوتا پسر داره بدتر از عباس . "
هر دو زدند زیر خنده .
ملیحه صدا زد : " زهرا جان مادر بیا بریم خونه . مامان خیلی کار داره . "
زهرا از تاب پیاده شد و اومد نزدیک نیمکتی که مادر و عمش روش نشسته بودن .
" عمه ام میاد خونمون . "
طاهره جواب داد : " نه عمه جان . عمه باید بره خونه . بابات منتظرمه . "
" مامان . میتونم جلوی عمه بگم . "
" آره عمه جون . اصلا امروز روز عمه و برادرزاده هاست . هر چی دلت میخواد بهم بگو . "
زهرا بازم به مادرش نگاه می کرد .
" آره مادر جان بگو . "
" عمه جون رفتی خونه به بابام بگو . "
ولی انگار که خجالت کشیده باشه سرشو انداخت پایین .
" بگو خیلی دوسش دارم . جای منم دوتا ماچش کن . "