بلاگ كاربران


من این شب زنده داری دوست دارم


پریشان روزگاری دوست دارم


بشهر من زمن بیگانه تر نیست


همین دور از دیاری دوست دارم


بیابان را که خلوتگاه انس است


چو آهوی فراری دوست دارم


بپای خویشتن برخاستن را


بدون دستیاری دوست دارم


نظربازم زهر گلشن گلی را


چو مرغان بهاری دوست دارم


تراهم باهمه نامهربانی


عزیزم: آری آری دوست دارم


بامید وصالت زنده مانم


من این چشم انتظاری دوست دارم


به دامانت چو آویزم بمستی


زخود بی اختیاری دوست دارم


برای دیدنت رخصت نخواهم


من این بی بند و باری دوست دارم


تقددیم با احترام برای دوستان همخونم

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


محمد
ارسال پاسخ

نمیدونم بی بند وباری ربطی به شعر داشت یا نه ما نفهمیدیم

alizjon
ارسال پاسخ

مرسی

boot
ارسال پاسخ

لایک

AZAD
ارسال پاسخ

تو را هم با همه نامهربانی
عزیزم آری آری دوست دارم .....

مرسی.زیبا .

Hooman1994
ارسال پاسخ

مفهوم سنگینی در پی شعرت بود

siwan
ارسال پاسخ

شعر خودت بود؟خوب بود

saeed1360
ارسال پاسخ

ممنون زيبا بود موفق باشي

ehsan1230
ارسال پاسخ
kamran_123456789
ارسال پاسخ