از همان روزی که

“پایت”

را از زندگی ام پس کشیدی

زندگی ام دگر

“پا”

نگرفت !

*******
بلاگ جدیدم : دلنوشته های بسیار زیبا * نبینی باختی ها !!!

http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/69105/

دوست عزیز سلام ، ممنون میشم این بلاگ زیبا رو بخونی و نظر و رای بدی

5+++++

اغوشی می خواهم که در ان گریه کنم...
تمام قهوه های مبادا هم مشکلی را حل نمی کند
وقتی اغوشی برای روز های مبادا ندارم

............

>لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.گلها انار شد داغ داغ.هر اناری هزار دانه داشت.دانه ها عاشق بودند.دانه ها توی انار جا نمیشدند.انار کوچک بود.دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید.لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است.کافی است انار دلت ترک بخورد
>> 
>> 
>> دوستت دارم...
>>دوستت دارم!
>>  دوستت دارم...
>>دیگر ارزشیـــ ندارد...
>>دیگر نمیتوان به این جمله اعتماد کرد...
>>چون عادیــ شده است.راستو و دروغشــ را نمیتوان تشخیص داد.
>>.
>>مسئله اینجا تمام نمشود
>>.مهم ترین نگرانی وقتی است که
>>میخواهی به کسی از ته دل بگویی دوستت دارم
>>میگویی ولی
>>افسوس که مانند ندای چوپان دروغگو به نظر میرسد,
>>با این تفاوت که تو داری چوب چوپان های دروغگویی را میخوری که 
>>ندای دروغشان همه چیز را خراب کرده اند.
>>و افسوس...
>>.
>>.
>>.
>>که حرمت دوستتــــ دارمـــ را شکسته اند..
>> 
>> 
>> 
>> 
>> 
>> 
>> 

ماه اشک های بی اختیار،

ماه غمبار اسیران

ماه فریادهای خونین

و ماه طنین،

مؤید صحرای عشق

بر شما عاشوراییان تسلیت باد . . .

********************
بلاگ جدیدم : داستان آموزنده قهوه زندگی

http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/63753/

دوست عزیز ممنون میشم این داستانک زیبا رو بخونی و نظر بدی

خیال نبودنت نیز زیباست…
اصلا بگذار صادقانه بگویم…
هر خیالی که ردی از تو داشته باشد زیباست…

عشق این روزها شباهت زیادی به آدامس داره
اول شیرینه ، بعددوست داشتنی ، سپس تکراری وخسته کننده
ودر آخر دور انداختنی...!!!

چه جنگی به راه افتاده بین دل و غرور..

دل تو را می خواهد..

مدام می گوید به دنبالت بیایم..

و غرور پاهایم را بسته..

تو نترس..

جایت امن است..

قربانی این جنگ منم.

افتخار نکن که به اندازه تارموهات رفیق داری
وقتی محتاجشون میشی میفهمی که کچلی !

دیروز اومده بود دیدنم،

با یه شاخه گل سرخ و همون لبخندی که همیشه آرزوشو داشتم،
گریه کرد و گفت که دلش برام تنگ شده،
اما من هیچی نگفتم و فقط نگاش کردم
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود!

دیروز اومده بود دیدنم،

با یه شاخه گل سرخ و همون لبخندی که همیشه آرزوشو داشتم،
گریه کرد و گفت که دلش برام تنگ شده،
اما من هیچی نگفتم و فقط نگاش کردم
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود!