دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۳

... زن و دیگر هیچ.

زن ...

با چشمانش حرف میزند ؛

دوست داشتنش را با نگاهش میگوید ،

دلتنگی در چشمانش اشک میشود !

وقت شادی ؛

چشمانش برق میزند ...

تمام دنیا را میشود در چشم زن خلاصه کرد !

وقتی با نگاهش دنیا را عاشق میکند .......

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۳

ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ

ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ

ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﯽ ﺗﻨﺪﻭﺗﻨﺪ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯼ؟؟

ﺷﺪﻩ ﺩﻟﺖ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﭘﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺟﻬﺖ ،

ﺍﻟﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺤﺚ ﻭ ﺩﻋﻮﺍﮐﻨﯽ؟

ﺷﺪﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ

ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺕ ﺑﺎﺷﯽ

ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﯽ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻐﻀﺘﻮ ﺑﺸﮑﻨﯽ؟؟

ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺮ ﭘﺘﻮ ﺍﺯ ﻋﺮﻕ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﺎشی

ﺍﻣﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺑﯿﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﺎ ﺧﯿﺴﯽ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻦ؟؟

ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻄﻠﻖ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻖ ﻫﻘﺖ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻧﺸﻪ

ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺟﻠﻮ ﺩﻫﻨﺖ ﻭ ﺑﮕﯿﺮﯼ؟؟

ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ

ﺻﺒﺢ ﺗﻮ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﭘﻒ ﮐﺮﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ؟؟

ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ :

ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ !!!

ﺑﮕﯽ: ﺧﻮﺑﻢ..

ﺍﻣﺎ ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺻﺪﺍﺕ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺑﮕﻪ ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﻦ؟؟

ﺷﺪﻩ ﻫﺮ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﺖ ﻧﯿﺎﺩ ..

ﻧﻔﻬﻤﻦ ﻋﻤﻖ ﻏﺼﻪ ﺗﻮ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪﺵ ﻟﻮ ﺑﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺠﯿﺐ ﺧﺮﺍﺑﻪ؟؟

ﺷﺪﻩ ﭘﺎﺷﯽ ﺑﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺁﯾﻨﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﭙﺮﺳﯽ :

ﺩﺭﺩﺕ ﭼﯿﻪ؟؟ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟؟

ﺷﺪﻩ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﻓﻘﻂ

ﯾﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﯼ؟؟؟

ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ......؟؟؟؟

این حال منه.

ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﯽ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻧﯽ ﺭﻭ

ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ؟؟

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۳

هرگـــز امیـــد را از کســــــــی سلــب نکــــن



شاید این تنها چیزی باشد که دارد ...

baran79
baran79
۱۳۹۵/۰۲/۱۳

طوبا خانم که فوت کرد « همه » گفتند چهلم نشده حسین آقا می رود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می رفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمی رسند که به او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد. حسین آقا که برآشفت‌. « همه » گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر می شود.
حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمی تواند پر کند. توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید. « همه » گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور می شود جای خالی زنش را پر کند. مرد، زن می خواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه می رفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. « همه » گفتند امسال دیگر حسین آقا زن می گیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد می داد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا می گفت آنموقع که بچه ها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمی زد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن، اما وعده ی پنجشنبه ها سر جایش بود. « همه » گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچه ها هم رفته اند، دیگر وقتش است، امسال جای خالی طوبا خانم را پر می کند. حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوش هایش حرفهای « همه » را نمی شنید.
دیروز حسین آقا مُرد. توی وسایلش دنبال چیزی می گشتند چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود: « هر چیز که مال تو باشد خوب است، حتی اگر جای خالی « تو » باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچوقت دل نمی شود.»

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۳

شعر را به تو میسپارم ، کلید خانه و چراغ را ، خودم را هم به تو میسپارم
سفارش نمی کنم چون خیالم راحت است !

AZAD
AZAD
۱۳۹۵/۰۲/۱۳

اتل متل توتو له
حاله مهدیه چطوره

x_Sara_x
x_Sara_x
۱۳۹۵/۰۲/۱۳

http://www.hamkhone.ir/member/78060/blog/view/249968/

♀ღ בچـــــــار ♥♀ღ

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۲

زنها گاهی عاشقانه هایشان را دم می کنند
و می شود همان چای خوشرنگ با عطر هل و دارچین که کنار حبه قندی از عشق چقدر می چسبد!

گاهی دلدادگی هایشان را هر شب همراه با عطر مریم در خانه می پاشند
و هر صبح با تک بوسه ای دلت را نشانه می روند.

زنها گاهی دوستت دارمهایشان را زیر باران با تو بی چتر قدم می زنند
و گاهی ناگهان سکوت می کنند..

و تو باید آنقدر مرد باشی که سکوت را در عمق چشمانشان معنا کنی.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۲

باران که می آید،
تا بجنبی،
آب پاکی می ریزد روی تقدیرت.

سر برمی گردانی،
می بینی عشق دارد از آن دورها سلانه سلانه با همه بار و بندیلش می آید تا سرک بکشد لابلای زندگیت.

چشم به هم بزنی،
هوایی ات می کند،
انگار نه انگار خواستی از روزگار محوش کنی،
تبعیدش کردی ناکجا آباد.

اما درست اولین قطره که ببارد،
برمی گردد،
عین بختک خودش را می اندازد روی روزهایت.

دل هم سنگ رو یخ ت می کند.
دوباره عاشق می شوی.
زیر باران می رقصی،
می رقصی،
می رقصی.

باران که می آید،
دل دیگر سر به راه نیست...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۲

عشق به یک ماده ی مخدر می ماند،
در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به آدم دست می دهد،
روز به روز بیشتر می خواهی، هنوز معتاد نیستی
اما از آن احساس خوشت می آید و فکر میکنی میتوانی در اختیار خودت داشته باشیش،
چند دقیقه به معشوق می اندیشی و بعد سه ساعت فراموشش میکنی.
اما کم کم به آن شخص عادت میکنی و کاملاً به او وابسته میشوی،
حالا دیگر سه ساعت به او فکر میکنی
و دو دقیقه فراموشش میکنی.

اگر در دسترس ت نباشد همان احساسی را داری که معتادهای خمار دارند .
معتاد برای به دست آوردن مواد، تن به هر کاری میدهد
و تو هم حاضری به خاطر عشق دست به هر کاری بزنی.
پس تنها باید به کسی عشق بورزیم که میتوانیم او را در کنارمان داشته باشیم.