دیوار کاربران


shab
shab
۱۴۰۱/۱۲/۲۱

گرفته است جهان را غبار بی دردی
کجا رویم ازین عالم خراب، کجا؟

صائب_تبریزی



555+

korosh_ts
korosh_ts
۱۴۰۱/۱۲/۱۸

خيلى چيزها به اختيار آدم نيست،
زندگى، خواب هاى گذشته است كه تعبير مى شود
زندگى تاب خوردن خيال در روزهايى است كه هرگز عمرمان به آن نمى رسد.
زندگى، آغاز ماجراست
پیکر_فرهاد
عباس_معروفی

از سر عادت نیست
که وقتی برمی‌ گردی
حتا موهای سرم می‌ خندد ،
هیچ چیزی دل‌ انگیز‌تر از برگشتنت نیست !
نارنجی !
تو که نمی‌ دانی
وقتی بر می‌ گردی
دنیا پشت سرت بی‌ رنگ می‌ شود ..
http://up.hamkhone.ir/uploads/2023-03/b89d053b10a35960ded87c79459f425d.mp3
دلت شاد و سبز رفيق –بايد ادامه داد...شبت خوش

Amir_ehsan
Amir_ehsan
۱۴۰۱/۱۲/۱۸

+5

korosh_ts
korosh_ts
۱۴۰۱/۱۲/۱۲

samin_63 :
از خواب خسته ام؛
به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم
چیزی شبیه بیهوشی،
برای زمان طولانی
شاید هم از بیداری خسته ام
از این که بخوابم
و تهش بیداری باشد
کاش می شد سه سال یا شش سال
یا نه سال خوابید
و بعد بیدار شد
نشد هم..
نشد...

عباس معروفی

کاش میشد خوابید تا دنیا دیگه روی تو، واسه آوار کردن رنجها حساب باز نکنه

می خواستم با صدا و حرف و نگاه
خواب را از تنت دربیاورم
نمی دانستم چی تنت کنم
که سردت نشود
دنبال یک پرتقال می گشتم
نمی دانستم که تو
باغ پرتقالی
نمی دانستم از شاخه های تو
نارنج های آفتابی نورس
چشم هام را خیره می کند
پیش از آمدنت نمی دانستم
و حالا
دست هام بوی نارنج گرفته است...
عباس_معروفی

گاهی خواب از کوه صعب‌العبورتر است، هرچه به صخره‌ها چنگ می‌اندازی و پیش می‌خزی بیشتر بیداری، جا می‌مانی انگار جایی جا می‌مانی که دلت می‌خواهد همه‌ی راه رفته را برگردی و خیره‌ی قله شوی؛ شاید خوابت بُرد...
عباس_معروفی
http://up.hamkhone.ir/uploads/2023-03/9ae3516bbd7adce7e2cec6a7efbad01e.mp3

korosh_ts
korosh_ts
۱۴۰۱/۱۲/۱۲

samin_63 :
دیدی آن را که تو خواندی
به جهان یارترین؟
سینه را ساختی
از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت؛
منم بهر تو غمخوارترین!
چه دل آزارترین شد
چه دل آزارترین...

فریدون مشیری

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

http://up.hamkhone.ir/uploads/2023-03/e1e01b495f584f9bda08388e4eefa5fb.mp3
شاد باشي رفيق - شب خوش

samin_63
samin_63
۱۴۰۱/۱۲/۱۰

از خواب خسته ام؛
به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم
چیزی شبیه بیهوشی،
برای زمان طولانی
شاید هم از بیداری خسته ام
از این که بخوابم
و تهش بیداری باشد
کاش می شد سه سال یا شش سال
یا نه سال خوابید
و بعد بیدار شد
نشد هم..
نشد...

عباس معروفی

کاش میشد خوابید تا دنیا دیگه روی تو، واسه آوار کردن رنجها حساب باز نکنه

samin_63
samin_63
۱۴۰۱/۱۲/۰۸

دیدی آن را که تو خواندی
به جهان یارترین؟
سینه را ساختی
از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت؛
منم بهر تو غمخوارترین!
چه دل آزارترین شد
چه دل آزارترین...

فریدون مشیری

shab
shab
۱۴۰۱/۱۲/۰۸

ما را نگاه کن که به آزادی وسفره ای خالی قانعیم،
اما آنها همین را هم قبول نمی کنند؛ شاید برای اینکه می دانند در آزادی هیچ سفره ای خالی نمی ماند ......

نادر ابراهیمی



555+

korosh_ts
korosh_ts
۱۴۰۱/۱۲/۰۴

دلتنگت هستم
یادم بده چگونه ریشه های عشق را درآورم
یادم بده چگونه اشکهایم را تمام کنم
یادم بده چگونه قلب می میرد و اشتیاق خودکشی می کند؟
اگر پیامبری از این جادو، از این کفر رهایم کن
عشق، کفر است پس پاکم کن بیرونم بکش از این دریا که من شنا نمی دانم!
موجی که در چشمانت جاریست مرا به درون خود می کشد.
نزار قبانی

http://up.hamkhone.ir/uploads/2023-02/fb69235e2df83aee78a1e31952088810.mp3
شاد باشي رفیق دلت در روزهاي پايان سال شاد
شب خوش

korosh_ts
korosh_ts
۱۴۰۱/۱۱/۲۷

از اتاقم صدای جیرجیرک می‌شنوم، انگار تکه‌ای از شب برای همیشه در اتاق من جا مانده.
آدمِ بی‌عشق، همان بهتر که با شب و سکوت و جیرجیرک‌ها رفیق باشد.
جیرجیرک می‌گفت: - چرا دلتنگی؟
چرا اجازه دادی فقدان آدم‌ها غمگینت کند؟ مگر خودت برای خودت کافی نیستی؟
مگر چای و قهوه را نداشتی که به آدم‌ها پناه بردی؟
سرم را پایین انداختم، گفتم تو جیرجیرکی؛ نمی‌دانی آدم را بغل که می‌کنند چه حجم عظیمی از کوه رنج‌های آدم آب می‌شود، آدم را که می‌بوسند چه لذت خوشایندی وجود آدم را لبریز می‌کند و وقتی از چشم‌ها و صدا و رفتارهای آدم تعریف می‌کنند، توی دل آدم چطور ناشیانه قند آب می‌شود.
تو جیرجیرکی، نمی‌فهمی!
حرفی نزد، سکوت کرد، چای‌اش را سرکشید و از پنجره به بیرون نگاه کرد. حتما داشت دنبال جیرجیرک دیگری می‌گشت که عاشقش بشود. شاید می‌خواست قبل از اینکه بمیرد، آغوش و عشق را تجربه کند. شاید می‌خواست مطمئن بشود که در دنیا چیزهای بهتری هم هست که می‌توان به آن‌ها پناه برد.
نرگس_صرافیان_طوفان

روز که درد ندارد!
شب است که می‌فهمی تا به حال چقدر مرده‌ای..
http://up.hamkhone.ir/uploads/2023-02/87187a85c391ab8bff0fb1e0ff63c448.mp3