دیوار کاربران


shab
shab
۱۴۰۳/۰۷/۱۷

زندگی کوتاه است
و ضایع کردن آن بی‌آنکه آدم لذتی از آن برده باشد جنایت بزرگی است.

کتاب: مسیح بازمصلوب
نوشته: نیکوس کازانتزاکیس

+++++

Amir_ehsan
Amir_ehsan
۱۴۰۳/۰۷/۰۸

+5

shab
shab
۱۴۰۳/۰۷/۰۷

خواه از لبِ مسیحا ،
خواه از زبانِ ناقوس
صاحب دلان شناسند آواز ِآشنا را...

حزین لاهیجی

+5
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌     ‌

samin_63
samin_63 آنلاين
۱۴۰۳/۰۷/۰۳

صد زبان بایدم از بهرِ بیان کردنِ حال...

طالب آملی

raha1374
raha1374
۱۴۰۳/۰۷/۰۱


shab
shab
۱۴۰۳/۰۶/۱۵

با جنگل بیچاره چه گویم که سراپا
زردابه و زخم است
                            ولی باز
بر دشمن سرسخت خودش، سبز گمان است.

دیروز شنیدم که درختان
با همهمه گفتند:
هرگز به تبر، تلخ نشوریم؛

او از خودمان است!



+555

shab
shab
۱۴۰۳/۰۵/۲۹

بیزارم از مسیح برای موعظه‌هایش، اخلاقیاتش، عقایدش و ایمانش. به او عشق می‌ورزم به‌خاطر لحظاتِ تردید و پشیمانی‌اش، تنها لحظاتِ واقعاً تراژیک زندگی او، گرچه نه جذاب‌ترین و نه دردناک‌ترین لحظات‌اند. چراکه اگر قرار بود رنج‌ کشیدن ملاک قضاوت باشد، چه بسیار پیش از او سزاوار بودند که خود را فرزندان خدا بنامند...

بر قله‌های ناامیدی
امیل_چوران


samin_63
samin_63 آنلاين
۱۴۰۳/۰۴/۲۹

این منـم، خسته از زمانه‌ای
که زن را فقط
مجسمه‌ای مرمرین می‌خواهد...
به ملاقاتـم که می‌آیی،
با من سخن بگـو!
چرا مـردان شرقی، به‌ وقت دیدارِ زن
نیمی از کلامـشان را از یاد می‌برند
و زن را فقط، یک شاخه نبات
یا کبوتربچه می‌بینند ؟!
چرا مردِ مشرق زمین
سیب را از شاخه می‌چیند،
و سپـس به خواب می‌رود...؟!

سعاد الصباح

samin_63
samin_63 آنلاين
۱۴۰۳/۰۴/۲۵

بخشی از صحبت‌های اروین یالوم
به یک بیمار در معرض خودکشی:

می‌فهمم که عمیقا دلسرد شده‌ای، جوری که ممکن است همین حالا دلت بخواهد خودت را نابود کنی. اما با همه‌ی این‌ها، امروز این‌جایی. بخشی از تو، مابقی وجودت را با خودش به مطب من آورده، لطفا اجازه بده من با آن بخش صحبت کنم، بخشی از تو که می‌خواهد زنده بماند.

نباید میخواندیم
معین دهاز

mahan68
mahan68
۱۴۰۳/۰۴/۱۲

دلتنگی

عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر می کنی تمام شده

اما یک دفعه همه ات را آتش می زند