متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    داستان چادر

  • تعداد نظرات : 3
  • ارسال شده در : ۱۳۹۸/۰۲/۳۰
  • نمايش ها : 67

شرلوك هلمز كارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير
آن خوابيدند.
نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست.بعد واتسون را بيدار كرد و گفت:نگاهي به بالا
بينداز و به من بگو چه مي بيني؟
واتسون گفت:ميليون ها ستاره مي بينم.
هلمز گفت:چه نتيجه اي مي گيري؟
واتسون گفت:از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم كه خداوند بزرگ است و ما چه قدر در اين دنيا
حقيريم. از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم كه زهره در برج مشتري است .پس بايد اوايل
تابستان باشد.از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيرم كه مريخ در محاذات قطب است. پس ساعت بايد
سه نيمه شب باشد.
شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت:واتسون تو احمقي بيش نيستي !!! نتيجه اول و مهمي كه بايد
بگيري اين است كه:
چادر ما را دزديده اند..!!!!

نظرات دیوار ها


marya1370
ارسال پاسخ
VaReSh
ارسال پاسخ

ممتون از شما.

salin
ارسال پاسخ

جالب بود
تشکر