بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
داستاني از تاریخ
- تعداد نظرات : 9
- ارسال شده در : ۱۳۹۸/۰۹/۰۷
- نمايش ها : 209
روزی صلاح الدين ايوبی فرمانده مسلمانان در جنگ های صليبی به خاطر كمبود بودجه نظامی نزد پیرمرد ثروتمندی رفت تا شايد بتواند پولی برای ادامه جنگهايش بگيرد ، آن تاجر مبلغ مورد نياز فرماندۀ مسلمانان را به او پرداخت ، صلاحالدين موقعی كه میخواست از خانه بيرون برود از آن پیر پرسيد : تو فکر میکنی بين سه دين يهود و مسيح و اسلام كه با هم در جنگند حق با كدام است ؟ پیرمرد گفت بشين تا برايت بگويم ...
او گفت : در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه یک انگشتر داشت و همه ميگفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت میرسد ، كشاورز دارای سه پسر شد و وقتی پسران بزرگ شدند از روی آن انگشتر دوتای ديگر درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكی از انگشترها را داد ، از آن به بعد هر كدام از پسرها مدعی بودند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلی كه باعث كمال و انسانيت ميشود پيش كدام يک از آنهاست ، تا بالاخره برای مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی رفتند ...
وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند قاضی گفت : احتمالا انگشتر اصلی گم شده است چون قرار بود آن انگشتر پيش هر كسی باشد او دارای كمالات انسانی گردد اما شما سه تن كه با هم فرق نداريد و مدام مشغول ناسزاگويی به يكديگرید.
یهود خوب است.
جالب بود
اينقدر داستان قضاوت سه انگشتر برام جالب بود که به اين موضوع دقت نکردم
ممنون از دقتتون{59}
بیشتر میخوره از کتابهای حکایات و موفقیت واینا برداشته شده باشه
بله درست ميفرمايين
اينقدر داستان قضاوت سه انگشتر برام جالب بود که به اين موضوع دقت نکردم
ممنون از دقتتون
به نظر نمیرسه این نوشته از کتابی تاریخی نقل شده باشه!
بیشتر میخوره از کتابهای حکایات و موفقیت واینا برداشته شده باشه
حضورت همیشگی