متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


 

داستان #قاصدک

#قسمت_سی و ششم-بخش دوم

و اینجا از شدت  گریه دیگه جلوش نمی دید و سرعتشو کم کرد .....

مدام بینی شو می گرفت و اشک میریخت .. صورتش قرمز شده بود ...

ماشین ها پشت سرمون بوق می دن و فحش می دادن ...منم درست مثل اون داغون شده بودم دلم داشت می ترکید...

گفتم : بمیرم برات مامان ؛ مامان جونم ..مامان خوبم ..قربونت برم ....گریه نکن ...من نمیدونستم شما اینقدر ناراحتی ..

چرا نفهمیدم ؟..چرا از شما غافل شدم ؟ ....

سعی کرد بغضشو فرو ببره و محکم آب دهنش رو قورت داد و گفت : اینا رو بهت گفتم تا بدونی یک تصمیم غلط با زندگی آدم چیکار می کنه ..

مراقب باش ببین ده متر جلوترت چی در انتظارته بعد قدم بر دار ..

اگر جلوی پاتو نگاه نکنی یک مرتبه تو چاهی  می افتی که دیگه نمی تونی ازش خلاص بشی ..و وای به روز آدمی که  بدونه خودش اشتباه کرده ..

دردش صد چندان میشه وقتی نتونه گناه غمشو به گردن روزگار و اطرافیانش بندازه ..زبونش بند میاد ..و فکر می کنه اگر گله ای بکنه تف سر بالا میشه ...

مثل من ..اونوقت درد وجود ت رو از تو می خوره و نابودت می کنه ...

جلوی مدرسه نگه داشت و سرشو گذاشت روی فرمون ....اون مادر من بود ..

الهام خانم معلم ..با صورتی که همیشه یک لبخند داشت و دلی مهربون ..و حالا من برگشته بودم تا شکسته شدنش رو اینطوری ببینم و عذاب بکشم .....

رفتم جلو دست انداختم گردنش و گفتم : الان شما میگی من چیکار کنم ؟ قربونت برم ..

بابام حال و روزش از شما بدتره ..میگه روزی صد بار خودمو لعنت می کنم ..

سرشو بلند کرد و به من نگاه کرد و با افسوس گفت : من که نمی خوام کاری بکنی برای من؛؛؛ فقط ازت می خوام درست فکر کنی  ..

من دیگه دارم زندگی خودمو می کنم اینا رو گفتم تا برای تو درس عبرت بشه ..بی گدار به آب نزنی ..

هر وقت می خواستی به امید فکر کنی مادرشو بزار کنارش ؛یادت باشه اونا از هم جدا نیستن ..

یادت باشه که یک روز این حرف از دهن اون زن در اومده که به من گفت من دختر تو رو نمی خوام و نمی گیرم .. حالا خودت می دونی ..ولی اگر تصمیم بگیری با امید بری و دوباره منو تنها بزاری این بار بدون تو  میمیرم ..دیگه نمی تونم لعیا .. به خدا نمی تونم دوری تو رو تحمل کنم .( در حالیکه بغض و اشک امونش نمی داد که حرف بزنه ادامه داد  ) ..

چون تو همه ی وجود منی زندگی منی ....

در حالیکه قدرت راه رفتن و حوصله ی درس و خوندن رو نداشتم رفتم سر کلاس ..

من اونقدر می فهمیدم که حق با مامانمه ؛؛خودمم دلم نمیخواست با مادر امید هرگز روبرو بشم پس باید  خودمو آماده می کردم ، در حالیکه می دونستم تا آخر عمر عاشق اون می مونم و نمی تونم از قلبم بیرونش کنم پس باید یک فکری برای رابطه مون می کردم ..

برای من رسیدن به امید همین کافی بود که بتونم صداشو بشنوم و اونو ببینم ..اصلا به ازدوج کردن و هم آغوشی فکر نمی کردم ...

تو این سالها  هم امید هرگز از حد خودش تجاوز نکرده بود و کوچیکترن نظر بدی به من نداشت ..

عشق ما اونقدر پاک و ساده بود که جز دایی کسی اونو نمی فهمید .

با اینکه خودم خیلی ناراحت بودم به امید حرفی نزدم و تا شب جمعه صبر کردم ببینم جریان چطوری پیش میره ..

دو روزی بود که راحله جون رفته بود خونه ی مادرش و هنوز بر نگشته بود ..از ترم جدید دانشگاه می رفت ؛؛ومجبور بود صبح ها امیر علی رو بزاره پیش خانواده ی خودش ..  و چون هوا سرد بود اونجا مونده بودن که بچه رو زیاد بیرون نیارن ..

منو و مامانی تنها بودیم ...و راحت با امید حرف می زدم ..

حالا به جز شب ها یک بارم بعد از ظهر زنگ می زد و خبر های خونه رو می داد ...

امید می گفت : مامان به خاطر اینکه میترسه من به تو نزدیک بشم پشیمون شده و تو خونه جر و بحث های زیادی میشه ولی میترا وحید رو می خواد و قرار شب جمعه پا بر جاست ...

پنجشنبه از مدرسه که برگشتیم مامان یکراست اومد خونه ی مامانی و گفت : حسین خودش تنها میره ..

نزدیک بعد ظهر بود که زنگِ در خونه به صدا در اومد ...

من داشتم  با هومن و علی منچ بازی می کردم ..

مامان خودش رفت درو باز کنه ..فکر کرده بود حسین آقا اومده تا اونو به زور ببره ...

یکم برگشتنش طول کشید ..

مامانی گفت : لعیا برو ببین کیه ؟

 از پنجره نگاه کردم ..بابا بود دو تا بسته تو دستش بود و با مامان  حرف می زدن و درِ خونه باز بود ..یک حس احمقانه بهم دست داد ..یک لحظه فکرکردم اگربا هم آشتی کنن چقدر خوب میشه ..

این بود که به روی خودم نیاوردم و برگشتم نشستم پیش بچه ها ..و گفتم : بابام بود داره با مامان حرف می زنه ...

#ناهید_گلکار

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


myra.n.a
ارسال پاسخ

سپاس

sasanas
ارسال پاسخ

toya :
تشکر.
:)

#####__#_____#____###_________ #_____
_____#__#_____#___#____#________#_____
_____#__#_____#__#______#_______#_____
#####__#_____#__#______#_______#_____
_____#___#___#___#______#_______#_____
_____#____#_#_____#____#________#_____
#####_____#_______###_____#####____

sasanas
ارسال پاسخ

00lili00 :
{h}

#####__#_____#____###_________ #_____
_____#__#_____#___#____#________#_____
_____#__#_____#__#______#_______#_____
#####__#_____#__#______#_______#_____
_____#___#___#___#______#_______#_____
_____#____#_#_____#____#________#_____
#####_____#_______###_____#####____

toya
ارسال پاسخ

تشکر.

00lili00
ارسال پاسخ