متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


شنیده می شود شخصی دین مئاب، برای خودنمائی دینی، فتوائی به شرح زیر صادر کرده است که حتی باعث خنده خودش نیز شده است:

 یارانه‌ها يك نوع هديه است و هديه هم از نظر ما اگر سال برآن بگذرد خمس دارد، ولي به خاطر مصالح و ملاحظاتي مي گوييم امسال خمس يارانه ها را به مردم مي بخشيم.

راه حل یک خاخام

روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت، جانش به لب رسیده بود، نزد خاخام ده رفت و گفت: آقا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست. به پیشت، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد خدا شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.

خاخام پرسید:

 از مال دنیا چه داری؟

 روستایی گفت:

 همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، یک بچه خوک، چهار مرغ و یک خروس است.

خاخام گفت:

من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی و پس از گشایش، هرچه مزد کار از تو خواستم پرداخت نمائی.

روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد که هر چه او بحواهد انجام دهد.

 خاخام گفت:

امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: آقا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن، جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟

خاخام گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام بدهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.

صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد خاخام رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو، خواب را به چشم همه ما حرام کرد.

خاخام یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و او را به ادامه راه وادار کرد و گفت:

امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.

چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد خاخام می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیواناتش، هم خانه روستایی و خانواده اش شدند!

روز آخر، روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره پاره نزد خاخام رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست دیگر امروز خود را خواهد کشت!

خاخام دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد

پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!

ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد خاخام می رفت، این بار به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان یعنی خروس نیز بیرون گذاشته شد.

روز بعد وقتی روستایی نزد خاخام رفت، خاخام از وضع او سوال کرد

روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آقا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم

آقا، راستی که نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم، آه که چه راحت شدیم.

خاخام  سری بالا گرفت و صدایش را کلفت کرد و گفت:

این فصل برداشت، به خاطر ملاحظاتی سهم خود را بخشیدیم اما از فصل دیگر، به شکرانه این راحتی که برایت فراهم کردیم ربع درآمدت به من اختصاص خواهد داشت.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Aaghaa
ارسال پاسخ

باریکلا دارن این خاخام ها

NEGAR707
ارسال پاسخ

ziba bod


○•shadow•○
ارسال پاسخ
мя_κıпɢ
ارسال پاسخ