متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • تابستان

  • تابستان این دختر گیسو کمند  چادر زری رشته رشته زلف میگشاید و  به نسیم مهر می سپارد..... با کرشمه هایش دل از شاخ و برگ درختان  می رباید و با عطرش چشم آسمان را خمار می کند و می رود..... و مهر می ماند و کوهی از برگ های رنگ رو باخته ی  دل شکسته ی خزان زده! که برای بوسیدن رد پای تبدار تابستان از هم پیشی میگیرند و دانه دانه به خاک می افتند!…
  • رژیم

  • گاهی برای زندگیمان یک رژیم بنویسیم: یک رژیم برای خلاصی از شر سنگینی روزگار که گاهی بر سینه ما سنگینی میکند. رژیم که مختص چاقی یا لاغری نیست گاهی باید یک رژیم خوب برای روح و افکارمان بگیریم؛ مثل: رژیم کمتر حرص خوردن! رژیم کمتر غصه خوردن رژیم بی اندازه مهربان بودن رژیم بی ریا کمک کردن رژیم بی توقع دوست داشتن رژیم دوری از افکار منفی رژیم دوری از رفتارهای منفی بیایید رژیم آرامش بگیریم...…
  • ظرفیت زندگی

  •   تو تمام سال های رفاقتمون هیچوقت انقدر خسته ندیده بودمش...  کسی که صدای خنده هاش همیشه تو ذهنم بود ، حالا بی حوصله تر از این بود که حتی با کسی حرف بزنه...  از پیله ی تنهایی آوردمش بیرون... قرار گذاشتم جایی که می دونستم اونجا لال هم باشی خاطرات به حرفت میاره...  به حرفش آورد...  گفت خسته ام... انگار هزار سال زندگی کردم... می دونستم دردش چیه...  می دونستم ظرفیتش پر شده…
  • ترس از تنهایی

  •   هیچوقت تو محل با ما بازی نمی کرد...  فقط یه گوشه به دیوار تکیه می داد و تماشا می کرد...  فرقی نداشت وسطی و هفت سنگ و فوتبال،  اون فقط تماشاگر بود...  یه بار وقتی ازش پرسیدم چرا هیچوقت خودت بازی نمی کنی بهم گفت" یه بار با چند تا از دوستام بازی کردم و بازی رو باختم ... خیلی واسم کری خوندن و اون باخت خیلی ناراحتم کرد...  واسه همین از باختن می ترسم و ترجیح میدم بازی نکن…
  • پاییز

  • احتمالا پاییز نه فصل است نه یک اتفاق …  پاییز یک خاطره است …  یک خاطره مشترک ..  که هر سال به یاد می آوریم 
  • گاهی باید نباشی

  • گاهی باید رد شد ،  باید گذشت ؛ گاهی باید در اوج نیاز نخواست .. گاهی باید کویر شد  و با همه تشنگی منت هیچ ابری را نکشید .. گاهی برای بودن  باید محو شد ،  باید نیست شد گاهی برای بودن ؛ باید نبود ... گاهی باید چترت را برداری  و رهسپار کوچه هایی شوی که مدت هاست  هیچ رهگذری  از آن عبور نکرده   گاهی باید نباشی ..  …
  • آرزو

  • ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ! ﺷﺎﯾـﺪ ﻗﺪ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ...! ﻣﻴﺪﻭنید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ  ﺑﺎﺷﻪ...ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﻙ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭﺍﻣﻨﻴﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭ…
  • چرا ادبیات

  •       آدمی که نمی خواند، یا کم می خواند، یا فقط پرت و پلا می خواند، بی گمان اختلالی در بیان خواهد داشت. این آدم بسیار حرف می زند، اما اندک میگوید؛ زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست. اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست؛ محدودیت فکر و تخیّل نیز در میان است. مسئله، مسئله ی فقر تفکر نیز هست؛ چرا که افکار و مفاهیم که ما به واسطه ی آن ها به رمز و راز وضعیت خود پی می بریم جدا…
  • پاییز

  • گوش کن ….  صدای نفس های پاییز را میشنوی ؟  و این زیباترین فصل خدا می آید…  غم و اندوهت را به برگ درختان آویزان کن …  چند روز دیگر می ریزند... 
  • انار

  • شهریور عاشق انار بود ، اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد... آخر انار شاهزاده ی باغ بود تاج انار کجا و شهریور کجا ! انار اما فهمیده بود میخواست بگوید او هم عاشق شهریور است ، اما هر بار تا می رسید فرصت شهریور تمام میشد... نه شهریور به انار می رسید  و نه انار می توانست شهریور را ببیند ؛ دانه های دلش خون شد و ترک برداشت سالهاست انار سرخ است ، سرخ از داغی و تندی عشق... و  قرن هاست شهریور بوی…