دیوار کاربران


pouia
pouia
۱۳۹۲/۱۰/۰۸

حتما بخونید
مَردی , شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال اطرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه.

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.
اینقدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!

خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.

تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.

وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود.

pouia
pouia
۱۳۹۲/۱۰/۰۸

فهميدن عشق را چه مشکل کردند ما را ز درون خود غافل کردند
انگار کسي به فکر ماهي ها نيست سهراب بيا که اب را گل کردند

sam000
sam000
۱۳۹۲/۱۰/۰۸

آن گــــاه کــــه تنهــــایی تــــو را مــــی آزارد،
بــــه خاطـــــر بیــــاور کــــه خـــــداوند،
بهتـــــرین های دنیــــا را...
تنهــــا آفــــریده اســـت !!!

................+5

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۱۰/۰۷

می توان پر کرد فاصله های طولانی را

با یک پیام ساده و کوتاه

کافیست بنویسی

هنوز هم " دوستت دارم "

....................

بلاگ جدیدم : بـِـه فــِـکـــر ّبــ ــــے کـَــســـ ـــے هـــآشـ هـَـمـ بــآشــ...…

http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/73584/

دوست عزیز ، خوندنش ضرر نداره ، لطفا ببین و نظر بده ممنون

5+++

pouia
pouia
۱۳۹۲/۱۰/۰۷

به کسی اعتــــماد کن ، که بهش ایمــــان داری نه احســاس …

AntiLove008
AntiLove008
۱۳۹۲/۱۰/۰۶

شیشهء دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
این شقایق با نگاهی ســـرد پرپر میشود

jorj
jorj
۱۳۹۲/۱۰/۰۶

دلتـنگـــــم …
هــــــمـــین !
و ایــــــن نیــــــاز به هــــیچ زبـــان شاعــــرانه ای نــــدارد …

mehdi1000
mehdi1000
۱۳۹۲/۱۰/۰۵

چندیست که آشفته ام ای یار جوانم!
برگرد و از این حال پریشان برهانم
از قصّه ی چشمان تو دل کندن و رفتن
هرگــز نتوانم، نتوانم، نتوانم!!

arash4
arash4
۱۳۹۲/۱۰/۰۵

آدم وقتی فقیر میشه خوبیهاش حقیر میشه اما کسی که زور داره یا زر داره حقارت هاش هنر میشه.

kingallex
kingallex
۱۳۹۲/۱۰/۰۵

من که نیستم

موهایت را ببند

سهم دستان مرا

به باد نده