بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
شاید دل خیلیارو بلرزونه
- تعداد نظرات : 9
- ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۴/۱۴
- نمايش ها : 329
عروسی یکی از اقوام بود ...
رسیدیم تالار...
عروس دامادم رسیدن...
منم طبق معمول واسه اینکه بابام متوجه سیگار کشیدنم نشه رفتم پشت تالار یه سیگار بکشم ...
یه دفعه پشت تالار چشم خورد به یه جوون ...
مست بود جوری که حتی متوجه اومدن من نشد...
دیدم داره زیر لبش یه چیزی میگه گوشامو تیز کردم...
داشت میگفت الهی قربونت برم چقدر ناز شدی...
چقدر لباس عروس بهت میاد خانوم خوشگلم...
دیدی بعضیا میگن داغونم..پیش خودم گفتم داغون به این بدبخت میگن نه به اونا...
دیدم راه افتاد سمت تالار ...دنبالش کردم ...یه دفعه دیدم مست مست وسط داره میرقصه...
همینجوری همه آهنگارو با بغض یه گوشه واسه خودش رقصید تا اینکه....
هییییی...تا اینکه خواننده گفت دوماد باید عروس رو ببوسه...دوماد عروس و رو بوسید... چشاش پر اشک شد و رفت بیرون...
دیگه دنبالش نرفتم...
عروسی تموم شد..
داشتیم برمیگشتیم خونه که تو راه یه ترافیک خیلی سنگینی شد...
پیاده شدم ببینم چه خبره..دیدم همه ملت دور یه جنازه جمع شدن...
آخ خداااا همون جوون بود ...خودشو از پل انداخته بود پایین ...
تو دستش عکس دوتایی خودشو عروس امشب بود...
با زانو اومدم زمین...
راستش از اون روز به بعد اسم عروسی که میاد تمام تنم میلرزه...
اسم عروسی که میاد به این فک میکنم که امشب قراره یه جوون بیچاره ضجه بزنه
قراره آتیش بگیره...
قراره جیگرش بسوزه...
به نظرم داستانش عالی بود ولی کاش اون پسری که خود کشی میکرد عاقلانه فکر میکرد وهمه چی را تقدیر الهی میدونست نباید ناامید میشد دنیا به اخر نرسیده انتخاب بعدی هم شاید بهتر باشه فقط اعتماد به نفس وخدا شناسی .
وااااااااا مطمئنی که خوندیش؟
برا چی خودشو کشت
فدای دلت عزیزم
{h}{h}{h}{h}{h}
ممنون داداش خودت گلی
مرسی صدف جان
اوم ....