بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
بیان احساسات و تاثیرات معجزه آسای آن بر رفتار همسران
- تعداد نظرات : 0
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۳/۰۵
- نمايش ها : 170
مدت ۱۲ سال پیش ازداوج کردم.درواقع یک ازواج از روی دوستی،مدت دو سال پیش از ازدواج باهم آشنا شده بودیم و احساس میکردم که چقدر این مرد متین و با وقار است و این سنگینی او مرا جذب کرده بود.ابتدا فقط به من شماره داد و در مدت دو سالی که دوست بودیم او هیچ وقت به من ابراز علاقه نکرد ولی نمیدانم چرا من اینقدر او را دوست داشتم.اما در عین حال که ابراز محبت نمیکرد از من خواستگاری کرد،با وجود خواستگاران زیاد،خانواده ام را مجاب کردم که او را بپذیرند.یک سال عقد بودیم و من باز هم از او هیچ ابراز احساس عاطفی ندیدم. کم کم داشتم خسته میشدم ولی نمیتوانستم به خانواده چیزی بگویم چون خود کرده را تدبیر نیست
تصورم این بود که بعد از عروسی رفتارش خوب میشود ولی نه او یک مشکل شخصیتی داشت خودخواه،متکبر،مغرور و از طرفی خجالتی و درونگرا بود و به گفته خودش لازم نبود که احساس مطرح شود،همان قدر که باهم ازدواج کرده ایم و داریم زندگی میکنیم و آنچه که تو لازم داری برایت تهییه میکنم همین معنی ابراز محبت را دارد در حالی که من هر روز بیش از روز پیش نیاز عاطفی را در خود احساس میکردم.دیگر بعد از چند سال از خودم بدم میامد که چرا باید از او محبت گدایی کنم.چقدر به او بگویم به من محبت کن مرا ببین من هستم و او هر روز این خواسته من را میشنید و بی تفاوت بود کم کم دلم میخواست که یک مرد به من ابراز محبت کند،انگار کل زندگی من خلاء بود،ناگفته نماند که نسبت به فرزندم،هم همین طور بود،تا اینکه یک روز در آن بوتیک با فروشنده مغازه آشنا شدم چون زمانی که از او سوال میکردم او در جواب میگفت:جانم و چقدر شما سلیقه ی خوبی دارید،من جذب شدم و بعد…
بگو
نخستین نظر را ایجاد نمایید !