متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    طنز پروانه ها =)

  • تعداد نظرات : 5
  • ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۶/۲۴
  • نمايش ها : 245

طنز آن شمع نوشته EviI

روزی روزگاری در سرزمین پروانه ها ، جایی که پر از گل و سبزه بود ، پادشاه پروانه ها قصد کرد تا دخترش را شوهر بدهد . او که نمی خواست دختر مثل دسته ی گلش را به هر کسی ندهد با خود اندیشید « هر پروانه ای که بتواند عشق واقعی اش را به دخترم ثابت کند ، او را داماد خویش خواهم ساخت »
باری چند روز بعد ، اعلامیه ای در میدان شهر نصب شد که گفته بود « هر کس بتواند شمعی را خاموش کند ، داماد من می شود » و قوانینی هم بود دال بر اینکه استفاده از آب و ... مجاز نیست .
پروانگان جوان شهر که سال ها بود دل باخته ی دختر پادشاه یعنی پروین شده بودند ، بالاخره به آرزوی خود رسیده بودند و هر کدامشان فکر می کردند داماد پادشاه می شوند و پروین خانوم را به عقد خویش در می آورند .
روز مسابقه فرا رسید ، پادشاه ، شمعی در اتاق پیرزنی را نشان کرد و گفت « هر کس بتواند آن شمع را خاموش کند ، داماد من می شود »
قرعه کشی برگزار شد تا نفر اول مشخص شود . پروانه ی سرخ رنگی ، نفر اول شد و به اتاق پیر زن رفت تا شمع را خاموش کند . همگی از قبل نقشه ای طراحی کرده بودند و این پروانه ی سرخ هم نقشه ی خودش را داشت . همه در دل هایشان آشوب بود و پروین خانوم مغرورانه انتظار داشت تا پروانه ی سرخ وارد آتش شود و در راه عشقش بسوزد .
پروانه ی سرخ نزدیک شمع شد و ناگهان ، از داخل کیفش ، چیپس مز مز را بیرون آورد . همه حیرت زده شدند و خندیند . سپس چیپس را نزدیکی شمع گرفت و آنرا باز کرد ، ناگهان شمع خاموش شد و حتی دود شمع هم در اثر فشار هوای چیپس ، محو شد .
باری بال زنان و شاخک کوبان نزد پروین خانوم آمد و دستش را دراز کرد . پروین خانوم به نشانه ی اعتراض به پدرش گفت « بابا ؟!؟ »
پادشاه ایستاد و گفت « دوستان ، درسته که اسم چیپس مز مز در لیست وسایل غیر مجاز لحاظ نشده ، ولی همه می دانند که فشار هوای داخل آن چیپس از فشار هوای هر کپسول آتش نشانی نیز بیشتر است ، پس من ایشان را مردود اعلام می نمایم »
همگی خوشحال شدند و پروانه ی اول در اثر فشار روحی و عصبی همان لحظه درگذشت .
مسئول تشریح خانه مرگ وی را مشکوک اعلام کرد و وجود گازی سمی در ریه ها پروانه را علت اصلی مرگ ، ثبت نمود . ظاهرا گاز های نگه دارنده ی داخل چیپس وارد ریه های پروانه شده و او را مسموم کرده ، روحش شاد و یادش گرامی باد .
پروانه ی دوم ، به قید قرعه روی صحنه آمد . او بسیار زیبا بود و دل پروین خانوم را برد به طوری که وی در این باره در صفحه ی فیس بوک خود چنین فرموده « با رنگ بال هاش خیلی حال کردم ، هایلایت کرده بود ... » 16 پروانه به علت آنلایک کردن این پیغام ، جان خود را به طرز مرموزی از دست دادند و پیکر بی جانشان ، مفقود شد .
باری پروانه ی دوم وارد خانه ی پیرزن شد و کنار شمع ایستاد . جمیع پروانگان منتظر حرکت او بودند که به طرز عجیبی پرده ی خانه کشیده شد و پروانه ی دوم از دیده ی همگی ، نهان شد . پس از لحظاتی پرده سر جایش بازگشت و همگی دیدند که شمع خاموش شده .
پروانگان هو می کشیدند و اعتراض می کردند ، پادشاه ایستاد و از فرد خاطی پرسید « چطور شمع را خاموش کردی ؟ چون کسی خاموش کردنت را ندیده من تو را مردود اعلام می کنم »
پروانه ی دوم پوزخندی زد و گفت « من نمی دانم پرده چطور شد که افتاد ولی چون حدس همچین اتفاقاتی را زده بودم و دلم می خواست این حرکت من یادگاری بماند و بچه ها ی من و پروین سال ها ی بعد آنرا ببیند ، از این حرکت فیلم گرفتم و در گوشی ام موجود است . »
پادشاه گوشی را گرفت و فیلم را نگاه کرد سپس فرمود « آفرین ، بی شک تو دلیر ترین پروانه ی این سرزمینی ، چگونه آتش را در آغوش کشیدی و آنرا خاموش کردی ؟ »
پروانه ی دوم ، غمپز وار فرمود « من از بچگیم وقتی کرم بودم ، هم شجاع بودم ، یادمه یه بار پریدم تو قابلمه ماکارانی .. به خاطر هیجانش ، اخه هر لحظه ممکنه تو رو به جای ماکارونی بخورند »
ویزر اعظم شک کرد و گوشی را از پادشاه گرفت و ناگهان فریاد زد « فتوشاپ ! »
پادشاه گفت « ملعون چه می گویی مگر نمیبینی دامادم به این شکل شجاعت به خرج داده »
وزیر به پروانه ی دوم نگاه کرد و در حالی که نشانی را روی فیلم به پادشاه نشان می داد ، گفت « از این به بعد اگر خواستی چنین کارهایی بکنی ، سعی کن نرم افزارت دمو ورژن نباشد ، چرا که مارک نرم افزار به صورت فِید گوشه ی فیلم ، چاپ میشه ... حالا بگو ببینم ، چطور به این سرعت این کار را کردی ؟ »
پادشاه فریاد زد « سرش را از تنش جدا کنید ! »
باری این پروانه هم به جمع پروانه گان شهید شده ، پیوست و آن فیلم جعلی اش ، سالها در صدر لیست بیشترین بازدید های یوتوب قرار گرفت !
به این ترتیب پروانه ی سوم هم وارد خانه شد و نزدیک شمع شد ، و نگاه مرموزی به شمع کرد . سپس از جیبش کاغذی را بیرون آورد و گویا به شمع نشان می داد . به طرز وحشتناکی ، شمع خاموش شد و وا رفت . همه تعجب کرده بودند و برخی او را تشویق می کردند . پروانه شاد و خوشحال شد و کاغذ را با گرفت و گفت « این برگ برنده ی من است ! » و کاغذ را نزدیک لبانش آورد تا انرا بوس کند ولی ناگهان میخ کوب شد و لحظاتی بعد سقوط کرد روی زمین و مرد !
چند پروانه ی سرباز جنازه را بررسی کردند و کاغذ را نگاه کردند . آن کاغذ ، قبض گاز بود ! در افسانه ها می گویند ، مبلغ قبض گاز وی چنان زیاد بوده که شمع با دیدنش ، خاموش شد و وا رفت و به راستی که چنین بوده ولی علت مرگ خود شخص پس از دیدن قبضش تا مدت ها تحت بررسی بود ، مردم می گفتند مگر خودش قبلا قبض را ندیده بود که وقتی آن موقع دید ، سکته زد ؟!
و بالاخره دانشمندان با بررسی مغذ وی فهمیدند که تا مدت ها پروانه ی مرحوم تعداد صفر های رقم پول قبضش را اشتباه می شمرده ، او فکر می کرده که مبلغ قبض 7 رقمی است ولی در آن زمان ناگهان می فهمد که یک رقم را اشتباه شمرده و مبلغ قبض 8 رقمی بوده !
باری این پروانه هم ، دار فانی را وداع گفت ، روحش شاد و یادش گرامی !
مانند دفعه ی قبل شمع جدیدی در خانه ی پیرزن نصب کردند ، البته انجام این کار توسط موش ها صورت گرفت .
و اما پروانه ی چهارم ، از میان جمعیت بیرون زد و با افتخار وارد خانه شد . وقتی نزدیک شمع شد نگاه شکاکی به شمع کرد و برای لحظاتی میخکوب شد و دستانش را به نشانه ی حساب و کتاب تکان می داد تا اینکه تصمیمش را گرفت و گفت « من می خواهم برای عشق پروین وارد آتش شمع بشوم و بسوزم »
همگی برایش دست زدند و جمعیت حاظر موبایل های خود را در آورده بودند و فیلم می گرفتند !
پروانه ی چهارم بال زد و بال زد و سپس ناگهان وارد آتش شمع شد و در کمال تعجب ، شمع خیلی سریع خاموش شد .
پروین خانوم از جایگاهش بلند شد و باری معشوقش دست می زد . پروانگان برای او کف می زدند و صوت می کشیدند . پروانه ی چهارم خوشحال و خندان به سمت جمعیت دوید و پیراهنش را در آورد و به سمتی پرتاب کرد ، زیر پیراهنش ، تی شرتی بود مشکی رنگ که با رنگ سفید رویش نوشته شده بود « sherlockfans.par » که ظاهرا نام سایتش بود که طرفداران کاراگاه مشهور شرلوک هلمز بود .
بعد از آن روز هفت روز جشن و بزن و بکوب بود ، چرا که پروین خانوم با پروانه ی چهارم ، ازدواج کردند .و آنها سال های سال با خوشی و خرمی کنار هم زندگی کردند .
اما روز ششم عروسی ، جمعیت زیادی در شهر تظاهرات کرده بودند و خواستار پیکر آن 16 شهید فیس بوکی خود بودند ، مزدوران پادشاه با پرتاب گاز اشک آور و شلیک گلوله های ساچمه ای ، جمعیت را متفرق کردند .
ولی سال ها بعد زمانی که پادشاه مرده بود و پروانه ی چهارم ، پادشاه بود در کتاب « آن شمع... » که شرح حال زندگی نامه ی خودش است چنین فرموده « من برای خاموش کردن شمع نقشه ی خیلی خوبی طراحی کرده بودم ، اما زمانی که از نزدیک شمع را دیدم ، نقشه ام عوض شد . بنده به علت داشتن روحیه تیز بینی که از داستان های شرلوک هلمز یاد گرفته ام ، با دقت به شمع نگریستم و ناگهان مارک مِید این چین ( MADE IN CHINA ) را که خیلی ریز روی شمع حک شده بود را دیدم و خودتان می توانید حدس بزنید که چرا وارد آتش شمع شده ام . جنس شمع به قدری نا مرغوب بود که مطمئن بودم اگر وارد آتش بشوم ، فورا خاموش می شود . ( ص 421 ب 3 - آن شمع ... نوشته ی پروانه چهارم )
پس از انتشار این کتاب ، مردم علت چینی بودن تمام اجناس داخل بازار را فهمیدند و آن این بود که پادشاهشان از طریق یک شمع چینی به حکومت رسیده بود و مدیون چینی ها بود . باری پس از سال ها تظاهرات و شورش ، پروانه ی چهارم سرنگون شد .

---
نتیجه :
1.اجناس چینی آنقدر ها که فکر می کنید بد نیستند و برخی مواقع نامرغوبی شان موجب شادمانی شما می شود
2.داشتن وزیرانی مسلط بر فتوشاپ بسیار سودمند است .
3.به یاد شهدا بودن را سر لوحه ی زندگی خود قرار دهید ، همان طور که مردم با وجود جو جشن و عروسی حاکم بر منطقه باری گرفتن پیکر 16 شهید فیس بوکی ، جهاد کردند . تا کنون پیکر مقدس این شهدا پیدا نشده اما فرزندان این شهدا بار ها و بار ها به سمینار ها و جشنواره ها ، باری تقدیر دعوت شدند .
4.عامل اصلی ورود اجناس چینی به کشور ، موش ها بودند ، چرا که مسئول نصب شمع ها هم ، آنها بودند و پس از 13 سال بررسی و عملیات سری ، این باند مخوف موش ها که اجناس چینی را طور کاملا قانونی با پوشش شخص پادشاه وارد کشور می کردند را ، منحدم و اجناسشان سوزانده شد .

-- پایان

باشد تا شادروان شوید.

پ.ن = اینو 4 سال پیش نوشتم ، توی وبلاگم بود گفتم اینجا بزارم

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


HOSNA
ارسال پاسخ
AZAD
ارسال پاسخ
Fereshteh
ارسال پاسخ

EviI :
تندیس صبور ترین کاربر این هفته به شما تعلق گرفت!
هیشکی حوصله نداره بخونه :D


جالب بود خوندم تا تهش
قسمت به قسمت بذارین فکرکنم بیشتر میخونن

EviI
ارسال پاسخ

Fereshteh :
خیـــلــــی عالی
:D
متشکر

تندیس صبور ترین کاربر این هفته به شما تعلق گرفت!
هیشکی حوصله نداره بخونه

Fereshteh
ارسال پاسخ

خیـــلــــی عالی

متشکر