بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    اشعار زیبا

  • تعداد نظرات : 2
  • ارسال شده در : ۱۳۹۴/۰۴/۰۷
  • نمايش ها : 466

 

یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن کبیره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی

نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى

که یاد خویشتنم در ضمیر مى آید

ز دیدنت نتوانم که دیده در بندم

و گر مقابله بینم که تیر مى آید

باری پسر گفت آن چنان که در آداب درس من نظری میفرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همی‌نماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم. گفت ای پسر این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با تست جز هنر نمیبینم.

ور هنری داری و هفتاد عیب

دوست نبیند بجز آن یک هنر

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


rezaazadd
ارسال پاسخ
MYRA_AMIR
ارسال پاسخ

مرسی