متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    قناعت و رضایت!

  • تعداد نظرات : 3
  • ارسال شده در : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴
  • نمايش ها : 199

قناعت_و_رضایت


یک روز دل انگیز بهاری از کنار مغازه ای می گذشت؛ مأیوسانه به کفش ها نگاه می کرد. غصه نداشتن بر همه ی وجودش چنگ انداخته بود. ناگاه جوانی کنارش ایستاد، سلام کرد و با خنده گفت: چه روز قشنگی!


مرد به خود آمد، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند! جوان خوش سیما و خنده بر لب، پا نداشت. پاهایش از زانو قطع بود! مرد هاج و واج، پاسخ سلامش را داد؛ سر شرمندگی پایین آورد و عرق کرده، دور شد.


لحظاتی بعد، عقل گریبانش را گرفته بود و بر او نهیب می زد که غصه می خوردی که کفش نداری و از زندگی دلگیر بودی؛ دیدی آن جوان را که پا نداشت؛ اما خوشحال بود از زندگی!

نظرات دیوار ها


toya
ارسال پاسخ

والا ما که هر وقت از کفش فروشی رد شدیم دیدیم د و جفت دو جفت ملت خرید کردن .
پا هم داشتن .
کفش پاشون هم هنوز نوبود.

آرش
ارسال پاسخ