× توجه ! عضویت در کانال تلگرام همخونه (کلیک کنید) بلاگ ها 0 نظر 129 نمایش مشاهده این مطلب راهی متفاوت برای ابراز عشق یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید : آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 142 نمایش مشاهده این مطلب راههای به دست آوردن آرامش - جلوی گریه خود را نگیرید و گه گاهی گریه كنید. 2- دست كم روزی 15 دقیقه را در سكوت بگذرانید و به… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 112 نمایش مشاهده این مطلب دو همسفر کشتی در طوفان شکست و غرق شد.فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 109 نمایش مشاهده این مطلب دو داستان آموزنده قدرت انديشه * پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 102 نمایش مشاهده این مطلب درد دل نوزاد شش ماهه آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نش… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 118 نمایش مشاهده این مطلب داستانی طنز از جلال آل احمد! پیش درآمدجلال آلاحمدیکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک چوپان بود که یک گلة بزغا… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 101 نمایش مشاهده این مطلب داستان واقعی از یک معلم و دانشآموز در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطاب… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 105 نمایش مشاهده این مطلب داستان كوتاه باز باران باز باران با ترانه با گهرهای فراوان میخورد بر بام خانهیادم آید روز دیرین گردش یك روز شیرین.....هر وق… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 104 نمایش مشاهده این مطلب داستان کوتاه دستم را بگیر كوچولو! پسرش كه دنیا آمد؛ تپل و مپل بود عینهو یك پهلوان... یك رستم درست و حسابی. از … ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 101 نمایش مشاهده این مطلب داستان کوتاه ” یک اتفاق بد “ زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی … ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 120 نمایش مشاهده این مطلب داستان کوتاه «پدر صلواتی» اصلا" از صبح كه رفته بود حجره حال و حوصله خوشی نداشت؛ هر جور كه میخواست یك لقمه نان در ب… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 123 نمایش مشاهده این مطلب داستان غم انگیز آن سوي پنجره در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 87 نمایش مشاهده این مطلب داستان عاشقانه و غمگین اثبات عشق پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیمسالای اول زن… ارسال شده توسط: Samira1995 0 نظر 110 نمایش مشاهده این مطلب داستان عاشقانه و احساسی گل خشکیده ” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و … این شرایط و خیلی از موارد نظیر … ارسال شده توسط: Samira1995 1 نظر 98 نمایش مشاهده این مطلب داستان عاشقانه بسیار غمگین شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برن… ارسال شده توسط: Samira1995 1 نظر 130 نمایش مشاهده این مطلب داستان طوطیها از غصه دق میكنند ! سفارت روسیه خیلی بزرگ بود. یك باغ وسیع و بزرگ؛ پــر از درختهای بلند. دیوارهای سیمانی بلندی كه لبه آن… ارسال شده توسط: Samira1995 1 نظر 101 نمایش مشاهده این مطلب داستان عاشقانه آوا و پسر سرطانی همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غ… ارسال شده توسط: Samira1995 1 نظر 99 نمایش مشاهده این مطلب داستان شریک سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به… ارسال شده توسط: Samira1995 1 نظر 119 نمایش مشاهده این مطلب داستان جالب “بشنو و باور نکن” در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده… ارسال شده توسط: Samira1995 1 نظر 99 نمایش مشاهده این مطلب داستان «دماغ گندهها» از تی جونز تی جونز، کمدین، فیلمنامه نویس، کارگردان، روزنامه نگار و داستان نویس ولزی است. آقای جونز سال 1942 به … ارسال شده توسط: Samira1995 1 نظر 119 نمایش مشاهده این مطلب داستان «شاید دفعه بعد» داشتیم میرفتیم انزلی؛ دوری بزنیم و چای بخوریم و دریا را ببینیم و تفریح کنیم و برگردیم، تا غروب… ارسال شده توسط: Samira1995 1 نظر 135 نمایش مشاهده این مطلب داستان «باغ سپهسالار» بــاغ سپهســالار توی "خیابان باغ سپهسالار" پا جای پای نفر جلویی نمیشد گذاشت؛ … ارسال شده توسط: Samira1995 5 نظر 139 نمایش مشاهده این مطلب ......رانندگی ما و رانندگی بعضیی ها ههههههههههههه… ارسال شده توسط: rayan_send
0 نظر 129 نمایش مشاهده این مطلب راهی متفاوت برای ابراز عشق یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید : آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 142 نمایش مشاهده این مطلب راههای به دست آوردن آرامش - جلوی گریه خود را نگیرید و گه گاهی گریه كنید. 2- دست كم روزی 15 دقیقه را در سكوت بگذرانید و به… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 112 نمایش مشاهده این مطلب دو همسفر کشتی در طوفان شکست و غرق شد.فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 109 نمایش مشاهده این مطلب دو داستان آموزنده قدرت انديشه * پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 102 نمایش مشاهده این مطلب درد دل نوزاد شش ماهه آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نش… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 118 نمایش مشاهده این مطلب داستانی طنز از جلال آل احمد! پیش درآمدجلال آلاحمدیکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک چوپان بود که یک گلة بزغا… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 101 نمایش مشاهده این مطلب داستان واقعی از یک معلم و دانشآموز در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطاب… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 105 نمایش مشاهده این مطلب داستان كوتاه باز باران باز باران با ترانه با گهرهای فراوان میخورد بر بام خانهیادم آید روز دیرین گردش یك روز شیرین.....هر وق… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 104 نمایش مشاهده این مطلب داستان کوتاه دستم را بگیر كوچولو! پسرش كه دنیا آمد؛ تپل و مپل بود عینهو یك پهلوان... یك رستم درست و حسابی. از … ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 101 نمایش مشاهده این مطلب داستان کوتاه ” یک اتفاق بد “ زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی … ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 120 نمایش مشاهده این مطلب داستان کوتاه «پدر صلواتی» اصلا" از صبح كه رفته بود حجره حال و حوصله خوشی نداشت؛ هر جور كه میخواست یك لقمه نان در ب… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 123 نمایش مشاهده این مطلب داستان غم انگیز آن سوي پنجره در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 87 نمایش مشاهده این مطلب داستان عاشقانه و غمگین اثبات عشق پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیمسالای اول زن… ارسال شده توسط: Samira1995
0 نظر 110 نمایش مشاهده این مطلب داستان عاشقانه و احساسی گل خشکیده ” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و … این شرایط و خیلی از موارد نظیر … ارسال شده توسط: Samira1995
1 نظر 98 نمایش مشاهده این مطلب داستان عاشقانه بسیار غمگین شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برن… ارسال شده توسط: Samira1995
1 نظر 130 نمایش مشاهده این مطلب داستان طوطیها از غصه دق میكنند ! سفارت روسیه خیلی بزرگ بود. یك باغ وسیع و بزرگ؛ پــر از درختهای بلند. دیوارهای سیمانی بلندی كه لبه آن… ارسال شده توسط: Samira1995
1 نظر 101 نمایش مشاهده این مطلب داستان عاشقانه آوا و پسر سرطانی همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غ… ارسال شده توسط: Samira1995
1 نظر 99 نمایش مشاهده این مطلب داستان شریک سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به… ارسال شده توسط: Samira1995
1 نظر 119 نمایش مشاهده این مطلب داستان جالب “بشنو و باور نکن” در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده… ارسال شده توسط: Samira1995
1 نظر 99 نمایش مشاهده این مطلب داستان «دماغ گندهها» از تی جونز تی جونز، کمدین، فیلمنامه نویس، کارگردان، روزنامه نگار و داستان نویس ولزی است. آقای جونز سال 1942 به … ارسال شده توسط: Samira1995
1 نظر 119 نمایش مشاهده این مطلب داستان «شاید دفعه بعد» داشتیم میرفتیم انزلی؛ دوری بزنیم و چای بخوریم و دریا را ببینیم و تفریح کنیم و برگردیم، تا غروب… ارسال شده توسط: Samira1995
1 نظر 135 نمایش مشاهده این مطلب داستان «باغ سپهسالار» بــاغ سپهســالار توی "خیابان باغ سپهسالار" پا جای پای نفر جلویی نمیشد گذاشت؛ … ارسال شده توسط: Samira1995
5 نظر 139 نمایش مشاهده این مطلب ......رانندگی ما و رانندگی بعضیی ها ههههههههههههه… ارسال شده توسط: rayan_send