بلاگ كاربران



روز خوبی‌ست...


به چهره مادرم نگاه می کنم، آرام است

و با لبخندی به تعریف های خواهرانه دل داده است. همیشه آرزوی تکرار این صحنه را داشتم!


پدرم در حال نوشیدن چای، چشمش به من می افتد لبخندی به رویم می‌زند و قند را به بغل دستی اش تعارف می‌کند

لبخندش به شیرینی قند است. همیشه آروزی تکرار این صحنه را داشتم!


برادرم طناب به دست ایستاده و با نگاهش دنبال درخت محکمی برای بستنِ تاب می گردد.

کارش که تمام می شود، لبخند پیروزمندانه ای می زند. همیشه آرزوی تکرار این صحنه را داشتم!


بچه ها سرگرم بازی این طرف و آن طرف می‌دوند

و دندان های شیری و یکی در میان‌شان برق می زند. همیشه آرزوی تکرار این صحنه را داشتم!


حال من هم که...خوب است!

فقط گویی جایِ کسی... «این هم از تاب، بلند شو بریم افتتاحش کن»

برادرم فکرم را نیمه تمام می گذارد، می‌داند که طبق معمول اولین داوطلب خواهم بود


با اکراه از جا بلند می‌شوم

به آسمان نگاه می کنم؛

با خود تکرار می‌کنم: روز خوبی‌ست...

فقط، هوا کمی گرفته است؛

فقط گویی، کسی، همه ما و حال خوبمان را داخل کیسه گذاشته و درش را محکم بسته است!


سوارِ تاب می شوم

اوج می گیرم

بلکه دستم برسد درِ کیسه را شل کنم! 



نظرات دیوار ها


raha1374
ارسال پاسخ

lookan_like :
ب دل نشست
فقط گویی جای کسی ... خالیست
خالی بودن جای کسی شاید هیچ وقت پر نشه اما مرور زمان تو رو ب عادت، عادت میده...
از صدای زنگ خوشبختی لذت ببر
دیدن چهره مادر، لبخند از روی ذوق پدر و شنیدن صدای برادر ک هنوز هم میدونه سوار شدن تاب سر ذوق میاردتون.
هوا برای همه هست، کافیست فقط کمی عمیق تر نفس بکشی...

چقدر خوش رنگ هست این اسبچه خزری :-x


بله همینطورِ، باید پذیرفت و تمرکز رو برد روی جلوه های خوشِ زندگی

آره با مزه بود، اینم از نمای نزدیک
http://up.hamkhone.ir/uploads/2022-04/f2f635181144ec398090acfca5d836b0.jpg

raha1374
ارسال پاسخ

khazane90 :
تا بخواید گره رو باز کنید زمان می بره
یه قیچی بردارید و کارو تموم کنید

دستم برسه، چشم

raha1374
ارسال پاسخ

aryan_ :
{h3}


raha1374
ارسال پاسخ

Fereshteh :
حال دلت خوب
@};-
چه عکس خوبی:-x

مرسی عزیزم ، همچنین

تقدیمِ نگاهت

raha1374
ارسال پاسخ

arsham00 :
اولاش که خیلی خوب بود کیسه امد وسط خراب کرد خخ
فعلا کیسه کشور بسته به امید باز شدنش {h}

واقعیت یه بسته از اتفاقات تلخ و شیرینِ
وگرنه اگه داستان بود، می‌شد فقط شیرین هارو نوشت و خرابش نکرد
مرسی

_MiM_
ارسال پاسخ

ب دل نشست
فقط گویی جای کسی ... خالیست
خالی بودن جای کسی شاید هیچ وقت پر نشه اما مرور زمان تو رو ب عادت، عادت میده...
از صدای زنگ خوشبختی لذت ببر
دیدن چهره مادر، لبخند از روی ذوق پدر و شنیدن صدای برادر ک هنوز هم میدونه سوار شدن تاب سر ذوق میاردتون.
هوا برای همه هست، کافیست فقط کمی عمیق تر نفس بکشی...

چقدر خوش رنگ هست این اسبچه خزری

خزان
ارسال پاسخ

تا بخواید گره رو باز کنید زمان می بره
یه قیچی بردارید و کارو تموم کنید

aryan_
ارسال پاسخ
Fereshteh
ارسال پاسخ

حال دلت خوب

چه عکس خوبی

arsham00
ارسال پاسخ

اولاش که خیلی خوب بود کیسه امد وسط خراب کرد خخ
فعلا کیسه کشور بسته به امید باز شدنش

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

raha1374 :
چه دعای خوبی @};-
دقیقا همین قسمت متن رو می‌خواستم اینجوری ببندم که: نشد که در کیسه باز بشه
ولی گفتم آخرش رو باز بذارم، امیدواری توش باشه قشنگ ترِ
با دعای شما تکمیل شد :)


raha1374
ارسال پاسخ

omid63 :
ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که قرار نیست به تمام آرزوهایمان نرسیم...
ما آدم ها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند...
ما روزهای خوب می خواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشد...
و هر روز غمگین تر شدیم.
امیدوارم به همه آرزوهاتون برسید{H}

واقعا یه سری چیزا ها رو باید پذیرفت ، واقعیتن و غیر قابل انکار
ممنونم، همچنین

raha1374
ارسال پاسخ

toya :
ارزوی تکرار روزهای خوب برای شما دارم
{h}

ممنونم و همچنین برای شما

raha1374
ارسال پاسخ

arash66 :
حال خوب دست خودته ، سستی نکن دستت دراز کن کیسه رو بازش کن
بلاگ بعدی باز شده باشه هااااااااا

همه ش که دست من نیست ولی چشم، سعی می‌کنم
مرسی

raha1374
ارسال پاسخ

hosein12345 :
همه روزهای خدا خوبه.
بستگی داره که ما چطوری ببینیمشون.
برایتان روزهای طلایی آرزومندم.
{40}

ممنونم
منم همین‌طور، برای شما

raha1374
ارسال پاسخ

korosh_ts :
عکس که مثل همیشه زیباست..
این متن شما حس خوبی بهم داد (تو بلاگی که حذف کردین قبلا خونده بودم..)
در چها ر قسمت بررسی کردم..شروع خوبی داره ...و
اینجا فوق العادست..افرین...!

فقط گویی، کسی، همه ما و حال خوبمان را داخل کیسه گذاشته و درش را محکم بسته است!

من این شعرو حس کردم از این متن زیبا..

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت

نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست(با خود تکرار می‌کنم: روز خوبی‌ست...)
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت

زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر(سوارِ تاب می شوم....)
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کُش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

هوشنگ ابتهاج

ممنونم بابت بررسی دقیق تون

omid63
ارسال پاسخ

ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که قرار نیست به تمام آرزوهایمان نرسیم...
ما آدم ها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند...
ما روزهای خوب می خواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشد...
و هر روز غمگین تر شدیم.
امیدوارم به همه آرزوهاتون برسید

toya
ارسال پاسخ

ارزوی تکرار روزهای خوب برای شما دارم

آرش
ارسال پاسخ

حال خوب دست خودته ، سستی نکن دستت دراز کن کیسه رو بازش کن
بلاگ بعدی باز شده باشه هااااااااا

hosein12345
ارسال پاسخ

همه روزهای خدا خوبه.
بستگی داره که ما چطوری ببینیمشون.
برایتان روزهای طلایی آرزومندم.

korosh_ts
ارسال پاسخ

عکس که مثل همیشه زیباست..
این متن شما حس خوبی بهم داد (تو بلاگی که حذف کردین قبلا خونده بودم..)
در چها ر قسمت بررسی کردم..شروع خوبی داره ...و
اینجا فوق العادست..افرین...!

فقط گویی، کسی، همه ما و حال خوبمان را داخل کیسه گذاشته و درش را محکم بسته است!

من این شعرو حس کردم از این متن زیبا..

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت

نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست(با خود تکرار می‌کنم: روز خوبی‌ست...)
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت

زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر(سوارِ تاب می شوم....)
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کُش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

هوشنگ ابتهاج

raha1374
ارسال پاسخ

Amineh :
امیدوارم زودتری دستت به سر کیسه برسه و کامل بازش کنی {69}

چه دعای خوبی
دقیقا همین قسمت متن رو می‌خواستم اینجوری ببندم که: نشد که در کیسه باز بشه
ولی گفتم آخرش رو باز بذارم، امیدواری توش باشه قشنگ ترِ
با دعای شما تکمیل شد

raha1374
ارسال پاسخ

Scorrpioon :
یه کوچولو ویرایش کردی

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

بله قبلی، مفهومی که تو ذهنم بود رو نمی رسوند
خوشحالم و ممنونم که با دقت خوندید و متوجه تغییرش شدین

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

امیدوارم زودتری دستت به سر کیسه برسه و کامل بازش کنی

raha1374
ارسال پاسخ

Amir_ehsan :
نمیدونم. متن که طولانی میشه، جز متن تاریخی، نمیدونم جرا دو سطر اول رو
که میخونم بعد میپرم اخرش که تموم شه :)
البته کار خوبی نیست. ولی نمیدونم چرا اینطوری میشه :)

به هر حال مرسی از حضورتون
دوست داشتم متن خونده بشه و نظرات رو بشنوم

عجله ای نیستا، حالا خواستین سر فرصت تشریف بیارین

Scorrpioon
ارسال پاسخ

یه کوچولو ویرایش کردی

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

raha1374
ارسال پاسخ

SA00 :
وقتی تو اوجی میتونی راحت تر در کیسه رو شل کنی .. حس خوبی تاب بازی :)
امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه ... آمین
{69}

ممنونم
هم‌چنین آرزوی حال خوب برای شما

Amir_ehsan
ارسال پاسخ

raha1374 :
@};-
چرا؟

نمیدونم. متن که طولانی میشه، جز متن تاریخی، نمیدونم جرا دو سطر اول رو
که میخونم بعد میپرم اخرش که تموم شه
البته کار خوبی نیست. ولی نمیدونم چرا اینطوری میشه

SA00
ارسال پاسخ

وقتی تو اوجی میتونی راحت تر در کیسه رو شل کنی .. حس خوبی تاب بازی
امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه ... آمین

raha1374
ارسال پاسخ

Amir_ehsan :
نتونستم تا اخر بخونم


چرا؟

Amir_ehsan
ارسال پاسخ

نتونستم تا اخر بخونم