بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
اینجا برای از تو نوشتن، هوا کم است
- تعداد نظرات : 31
- ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۱/۲۴
- نمايش ها : 801
روز خوبیست...
به چهره مادرم نگاه می کنم، آرام است
و با لبخندی به تعریف های خواهرانه دل داده است. همیشه آرزوی تکرار این صحنه را داشتم!
پدرم در حال نوشیدن چای، چشمش به من می افتد لبخندی به رویم میزند و قند را به بغل دستی اش تعارف میکند
لبخندش به شیرینی قند است. همیشه آروزی تکرار این صحنه را داشتم!
برادرم طناب به دست ایستاده و با نگاهش دنبال درخت محکمی برای بستنِ تاب می گردد.
کارش که تمام می شود، لبخند پیروزمندانه ای می زند. همیشه آرزوی تکرار این صحنه را داشتم!
بچه ها سرگرم بازی این طرف و آن طرف میدوند
و دندان های شیری و یکی در میانشان برق می زند. همیشه آرزوی تکرار این صحنه را داشتم!
حال من هم که...خوب است!
فقط گویی جایِ کسی... «این هم از تاب، بلند شو بریم افتتاحش کن»
برادرم فکرم را نیمه تمام می گذارد، میداند که طبق معمول اولین داوطلب خواهم بود
با اکراه از جا بلند میشوم
به آسمان نگاه می کنم؛
با خود تکرار میکنم: روز خوبیست...
فقط، هوا کمی گرفته است؛
فقط گویی، کسی، همه ما و حال خوبمان را داخل کیسه گذاشته و درش را محکم بسته است!
سوارِ تاب می شوم
اوج می گیرم
بلکه دستم برسد درِ کیسه را شل کنم!
فقط گویی جای کسی ... خالیست
خالی بودن جای کسی شاید هیچ وقت پر نشه اما مرور زمان تو رو ب عادت، عادت میده...
از صدای زنگ خوشبختی لذت ببر
دیدن چهره مادر، لبخند از روی ذوق پدر و شنیدن صدای برادر ک هنوز هم میدونه سوار شدن تاب سر ذوق میاردتون.
هوا برای همه هست، کافیست فقط کمی عمیق تر نفس بکشی...
چقدر خوش رنگ هست این اسبچه خزری :-x
بله همینطورِ، باید پذیرفت و تمرکز رو برد روی جلوه های خوشِ زندگی
آره با مزه بود، اینم از نمای نزدیک
http://up.hamkhone.ir/uploads/2022-04/f2f635181144ec398090acfca5d836b0.jpg
یه قیچی بردارید و کارو تموم کنید
دستم برسه، چشم
@};-
چه عکس خوبی:-x
مرسی عزیزم ، همچنین
تقدیمِ نگاهت
فعلا کیسه کشور بسته به امید باز شدنش {h}
واقعیت یه بسته از اتفاقات تلخ و شیرینِ
وگرنه اگه داستان بود، میشد فقط شیرین هارو نوشت و خرابش نکرد
مرسی
ب دل نشست
فقط گویی جای کسی ... خالیست
خالی بودن جای کسی شاید هیچ وقت پر نشه اما مرور زمان تو رو ب عادت، عادت میده...
از صدای زنگ خوشبختی لذت ببر
دیدن چهره مادر، لبخند از روی ذوق پدر و شنیدن صدای برادر ک هنوز هم میدونه سوار شدن تاب سر ذوق میاردتون.
هوا برای همه هست، کافیست فقط کمی عمیق تر نفس بکشی...
چقدر خوش رنگ هست این اسبچه خزری
تا بخواید گره رو باز کنید زمان می بره
یه قیچی بردارید و کارو تموم کنید
حال دلت خوب
چه عکس خوبی
اولاش که خیلی خوب بود کیسه امد وسط خراب کرد خخ
فعلا کیسه کشور بسته به امید باز شدنش
دقیقا همین قسمت متن رو میخواستم اینجوری ببندم که: نشد که در کیسه باز بشه
ولی گفتم آخرش رو باز بذارم، امیدواری توش باشه قشنگ ترِ
با دعای شما تکمیل شد :)
ما آدم ها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند...
ما روزهای خوب می خواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشد...
و هر روز غمگین تر شدیم.
امیدوارم به همه آرزوهاتون برسید{H}
واقعا یه سری چیزا ها رو باید پذیرفت ، واقعیتن و غیر قابل انکار
ممنونم، همچنین
{h}
ممنونم و همچنین برای شما
بلاگ بعدی باز شده باشه هااااااااا
همه ش که دست من نیست ولی چشم، سعی میکنم
مرسی
بستگی داره که ما چطوری ببینیمشون.
برایتان روزهای طلایی آرزومندم.
{40}
ممنونم
منم همینطور، برای شما
این متن شما حس خوبی بهم داد (تو بلاگی که حذف کردین قبلا خونده بودم..)
در چها ر قسمت بررسی کردم..شروع خوبی داره ...و
اینجا فوق العادست..افرین...!
فقط گویی، کسی، همه ما و حال خوبمان را داخل کیسه گذاشته و درش را محکم بسته است!
من این شعرو حس کردم از این متن زیبا..
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست(با خود تکرار میکنم: روز خوبیست...)
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر(سوارِ تاب می شوم....)
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کُش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت
هوشنگ ابتهاج
ممنونم بابت بررسی دقیق تون
ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که قرار نیست به تمام آرزوهایمان نرسیم...
ما آدم ها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند...
ما روزهای خوب می خواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشد...
و هر روز غمگین تر شدیم.
امیدوارم به همه آرزوهاتون برسید
ارزوی تکرار روزهای خوب برای شما دارم
حال خوب دست خودته ، سستی نکن دستت دراز کن کیسه رو بازش کن
بلاگ بعدی باز شده باشه هااااااااا
همه روزهای خدا خوبه.
بستگی داره که ما چطوری ببینیمشون.
برایتان روزهای طلایی آرزومندم.
عکس که مثل همیشه زیباست..
این متن شما حس خوبی بهم داد (تو بلاگی که حذف کردین قبلا خونده بودم..)
در چها ر قسمت بررسی کردم..شروع خوبی داره ...و
اینجا فوق العادست..افرین...!
فقط گویی، کسی، همه ما و حال خوبمان را داخل کیسه گذاشته و درش را محکم بسته است!
من این شعرو حس کردم از این متن زیبا..
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست(با خود تکرار میکنم: روز خوبیست...)
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر(سوارِ تاب می شوم....)
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کُش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت
هوشنگ ابتهاج
چه دعای خوبی
دقیقا همین قسمت متن رو میخواستم اینجوری ببندم که: نشد که در کیسه باز بشه
ولی گفتم آخرش رو باز بذارم، امیدواری توش باشه قشنگ ترِ
با دعای شما تکمیل شد
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
بله قبلی، مفهومی که تو ذهنم بود رو نمی رسوند
خوشحالم و ممنونم که با دقت خوندید و متوجه تغییرش شدین
امیدوارم زودتری دستت به سر کیسه برسه و کامل بازش کنی
که میخونم بعد میپرم اخرش که تموم شه :)
البته کار خوبی نیست. ولی نمیدونم چرا اینطوری میشه :)
به هر حال مرسی از حضورتون
دوست داشتم متن خونده بشه و نظرات رو بشنوم
عجله ای نیستا، حالا خواستین سر فرصت تشریف بیارین
یه کوچولو ویرایش کردی
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه ... آمین
{69}
ممنونم
همچنین آرزوی حال خوب برای شما
چرا؟
نمیدونم. متن که طولانی میشه، جز متن تاریخی، نمیدونم جرا دو سطر اول رو
که میخونم بعد میپرم اخرش که تموم شه
البته کار خوبی نیست. ولی نمیدونم چرا اینطوری میشه
وقتی تو اوجی میتونی راحت تر در کیسه رو شل کنی .. حس خوبی تاب بازی
امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه ... آمین
چرا؟
نتونستم تا اخر بخونم