دیوار کاربران


siamak
siamak
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

با قوم شوهر فقط باید رفت ماهیگیری
از بس کرم دارن
اینو از گروه عروسا دزدیدم
غوغاست اصن

siamak
siamak
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

باور کنید من از همون بچگی مظلوم و بی آزار بودم
۳ﺳﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﺭﻓﺖ منو ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺑﺒﺮﻥ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ روز ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﻩ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑُﺮﺩ

siamak
siamak
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

دلم گرفته بود با بابام داشتم درد و دل میکردم !
آخرش بهش گفتم ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺎﻡ ﺳﺮﺗﻮ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩﻡ بابا جووون
ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ بابا ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ منم حواسم جای دیگه بود
اصلا توقع نداشتم این همه همدردی کنه

siamak
siamak
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

“تمومش کن ،بعدا صحبت میکنیم”
خیلی لامصب کلاس داره
چن بار موقعیتش پیش اومده
اما همش یادم میره
فقط میگم زر نزن

siamak
siamak
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

یکی از فانتزیام اینه:
توی بیمارستان،یه پرستار فوق العاده زیبا و جذاب
از اتاق عمل سریع میاد بیرون و داد میزنه:
آقای دکتر؟ آقای دکتر؟ بیمار داره از دست میره
من درحالی که لبخندی پرمعنا بر لب دارم
سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم
پرستار بلندتر و با التماس میگه:
آقای دکتر عجله کنید ،قلبش از حرکت ایستاده
من بازهم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم
ایندفعه همه پرستارا ودکترا از اتاق میریزن بیرون
و فریاد میزنن آقای دکتر آقای دکتر بیمار داره میمیره
من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهره تک تکشون نگاه میکنم و میگم:
آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن
بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو
و همینجور که دارم زمینو تی میکشم توی مه و غبار دور میشم . . .

siamak
siamak
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

یکی از فانتزیام اینه:
توی بیمارستان،یه پرستار فوق العاده زیبا و جذاب
از اتاق عمل سریع میاد بیرون و داد میزنه:
آقای دکتر؟ آقای دکتر؟ بیمار داره از دست میره
من درحالی که لبخندی پرمعنا بر لب دارم
سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم
پرستار بلندتر و با التماس میگه:
آقای دکتر عجله کنید ،قلبش از حرکت ایستاده
من بازهم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم
ایندفعه همه پرستارا ودکترا از اتاق میریزن بیرون
و فریاد میزنن آقای دکتر آقای دکتر بیمار داره میمیره
من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهره تک تکشون نگاه میکنم و میگم:
آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن
بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو
و همینجور که دارم زمینو تی میکشم توی مه و غبار دور میشم . . .

Rihcard
Rihcard
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

دعا کن دلم بوی باران بگیرد

و این درد جانسوز درمان بگیرد

دعا کن دلم رنگ آیینه گردد

و تنهایی از عشق پایان بگیرد

Rihcard
Rihcard
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

آرزوهایت را کنار نگذار ،

دنیا بالاخره مجبور می شود که.....

با دلت کنار بیاید....

Rihcard
Rihcard
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

همیشــــــــه مـ ـے گفتنــــد

سختــــــے ها نمکـــ زندگــ ـیستــ

امــــا چــــرا کسـے نفهمیـــــد

“نمکـــــ” براے من که خاطـــــراتم زخمــ ـےستــــ

شور نیستــــ

مـــــزه “درد” مـے دهد

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۲۰

حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم ...

شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب ٬ بی‌قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن

حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم ...