دیوار کاربران


marya1370
marya1370
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

آدما هر کدوم یه ظرفیتی دارن، اینکه دعا کنیم خدا از کسیکه زیاد داره بگیره بده به کسیکه کم داره دخالت تو کار خداس که اگه میخواست بگیره پس چرا داد
هرکی هرچی به صلاحشه کم و زیادش مهم نیست، مهم لیاقت و طرز استفاده ی درست از اعتماد بنفسه

tehran50
tehran50
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

tehran50 :
درسته
+5 @};-

ممنونم از دست و دلبازی شما.
خوشحالم که درست بود.

peyman0082
peyman0082
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

دوست

peyman0082
peyman0082
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

تو موزیک ویدیو بود گذاشتمش

tehran50
tehran50
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

tehran50 :
کچل؟؟؟؟؟؟؟؟
مو به این قشنگی؟؟؟
خوبیم ما خدارو شکر
شما خوبی؟

من خوبم، سپاس.

marya1370
marya1370
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

درسته
+5

peyman0082
peyman0082
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

کچل؟؟؟؟؟؟؟؟
مو به این قشنگی؟؟؟
خوبیم ما خدارو شکر
شما خوبی؟

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم..
از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم!

آيا تو ميپذيرى ، عشق خدائيم را ؟..
تا اين که بر نتابى ، ديگر جدائيم را؟!

آب روان به ماهى ، گفتا که باشد اما..
لطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردا!

بايد که خلوتى با ، افکار خود نمايم..
اينجا بمان که فردا ، با پاسخت بيايم!

ماهي قبول کرد و ، آب روان گذر کرد..
تنها براى يک شب ، از پيش او سفر کرد!

وقتى که آمدش باز ، تا اين که گويد آرى..
يک حجله ديد و عکسى ، بر آن به يادگارى!

خود را ز پيش ماهى ، ديشب که برده بودش..
آن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش!

ناليد و يادش افتاد ، از ماهى آن صدايي..
وقتى که گفت با عشق ، ميميرم از جدايى!!

ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی..
ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی!

آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی..
یک لحظه غفلت از هم ،یعنی همین جدایی!
__________________________________

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر
آه، اکنون دیریست
که فرو ریخته در من، گوئی
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم، با بوسهء تو
روی لبهایم، می پندارم
می سپارد جان عطری گذران

آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا می نگرم
مثل اینست که از پنجره ای
تکدرختم را، سرشار از برگ
در تب زرد خزان می نگرم
مثل اینست که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز

بگذار که فراموش کنم
تو چه هستی ، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان
مرا
می گشاید در
برهوت آگاهی ؟

بگذار
که فراموش کنم.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

تا کی اسیر زمان بودن,درگیر این دنیا و راه را بی راهه پیمودن

بال را باز کردن ,پرواز کردن,آبی آسمان را مغشوش کردن

دوست را از خود راندن,بیگانه را با خویش همراه کردن

تا کی صید بودن,اسیر دست صیاد بودن

تا کی...