بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    **همخونه**

  • تعداد نظرات : 1
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۲/۲۴
  • نمايش ها : 199

 

ارایش غلیظی کرده بود و لبخند برلب داشت شوخی میکردو میخندید

 

کسی نفهمید که پشت این لبخنداش چی پنهون کرده

دخترک تنهایی که به اسم عشق دست خورده اش کرده بودند و به اسم نجابت تنهایش گذاشتند

دخترکی که فقط نفس میکشید...

براش مهم نبود مردم چی درموردش فکر میکنن...

تو خیابون سیگار میکشید و رژلب قرمز میزد...

دیگر چیزی برایش معنا نداشت....

میرفت و درخت تنفر را در قلبش بیشتر شاخ و برگ میداد...

نفرتی امیخته با عشقی که به بازی گرفته شد..

حالش از همه چیز بهم میخورد.......

همه چیز.........

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


мя_κıпɢ
ارسال پاسخ