دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۲

ســــر زده بیــــــا …
کمــــــﮯ آشفتــــگی بــــد نـیست …
آن وقــــــت …
تکــــــاندن ِ شانــــــه هاﮮ ِ پُـر غُـبــــــار
و مُرتب کردن ِ موهــــــاﮮ ِ پریـشــــــانت ،
بهانـــــــﮧ اﮮ مـﮯشود براﮮ ِ زندگـــــــﮯ . . .

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۲

دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روز!
هر روز از تعدادشان کــــــــم میشود!
آخرین باری که شمردمشان
تنها یک دلیل برایم مانده بود..!
آنهــــــــــم دیدن تو بود !!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۲

شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۲

خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۱

خدايا ؛
بزرگ شدن کار سختی است !
هر گاه مرا لايق بزرگ شدن دانستی ، به من
دانشی ببخش تا رويای هيچکس را نابود نکنم و
برای قلب تمامی انسان ها ارزش قائل شوم تا
بزرگتر شدنم به انسان‌تر شدنم معنا دهد ...
خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است
و پر و بالم بسته ...
اینگونه بگویم اسیر وابستگی های دنیا شده ام ...
دلم آرامش میخواهد ...
ذره ای ...
لحظه ای ...
آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم ...
مرا در حریم آغوشت جا کن ...
که بسیار محتاج تسکینم ...}

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۱

فرصت

ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍ اگر ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ؛
" ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ "
ﻣﯿﺸﻮﺩ " ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ...."

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺴﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ
ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ،
و ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻗﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﻼﺗﯽ
ﺑﻪ ﻣﺬﺍﻕ ﻫﯿﭻ ﻃﺒﻌﯽ ﺧﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ.

ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ،
" ﻓﺮﺻﺖ "
ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﮕﺬﺭﺩ

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺁﺏِ ﺗﻨﮓِ ﻣﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﻮﺩ،
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻢ ، ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ...
ﻗﺪﺭ " ﻟﺤﻈﺎﺕ " ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ.
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ نمی ماﻧﺪ.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۱

ﻣــﺮﺩ ﻫﻢ ﻗﻠﺐ ﺩﺍﺭﺩ!
ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯾﺶ...
ﯾﻮﺍﺵ ﺗﺮ ﺍﺯ
ﺻﺪﺍﯼ ﻗﻠﺐ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ...
ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺗﺶ
ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻘﺶ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
ﺷﺎﯾﺪ ﻧـدیده ﺑﺎﺷﯽ...
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺁﻟﺒﻮﻡ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﺶ
ﻗﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۱

من خدايی دارم،
که در اين نزديکی‌ست...
نه در آن بالاها
مهربان،
خوب،
قشنگ و نورانی...

گاه‌ گاهی سخنی می گويد
با دل کوچک من...

ساده‌تر از سخن ساده من
او مرا می‌فهمد‌
او مرا می‌خواند
او مرا می‌خواهد
او همه درد مرا می‌داند
ياد او ذکر من است
در غم و در شادی...

چون به غم می‌نگرم
آن زمان رقص‌کنان می‌خندم
که خدا يار من است
که خدا در همه جا ياد من است