دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

بیداری اسلامی چیست؟

بیدار شدن با بوسه های همسر ، برای نماز صبح را "بیداری اسلامی" می نامند.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

قربانی میکنم

حسادت را، که مبادا به آنچه دیگری از

من برتری دارد حسد بورزم..

پیشاپیش عیدتان مبارک

najaf1352
najaf1352
۱۳۹۵/۰۲/۱۱

در فروبسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،

بارها بر سر خود بانگ زدم:
"هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست"!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
و چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی که به هم پیوسته ست!

فریدون_مشیری

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۶

عادت ندارم درد دلم را ،
به همه کس بگویم ..! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ،
تا همه فکر کنند . . .
نه دردی دارم و نه قلبی..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۶

دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری فقط عشق که نیست!
اوبجزعشق باید
لایق عمق نگاهت باشد
وکمی هم بیمار تا نگاه توتسکین بدهد روحش را
دل به هرکس مسپار ...

najaf1352
najaf1352
۱۳۹۵/۰۱/۲۶

من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم

مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست
ولی ازدوستان آب زیر کاه می ترسم

من از صد دشمن دانای لا مذهب نمی ترسم
ولی از زاهد بی عقل ناآگاه می ترسم


پی گم گشته ام در چاه نادانی نمی گردم

اصولأ من نمی دانم چرا از چاه می ترسم

اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما
نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم

من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمی ترسم

من از نفرین یک مظلوم، از یک آه می ترسم

من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خود خواه می ترسم

مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه می ترسم

نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان، اما
ز برخی از طرفداران این درگاه می ترسم

چو " کیوان " بر مدار خویش می گردم

ولی گاهی از این سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم

شاهکاری از سیمین بهبهانی

najaf1352
najaf1352
۱۳۹۵/۰۱/۲۶

من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم

مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست
ولی ازدوستان آب زیر کاه می ترسم

من از صد دشمن دانای لا مذهب نمی ترسم
ولی از زاهد بی عقل ناآگاه می ترسم


پی گم گشته ام در چاه نادانی نمی گردم

اصولأ من نمی دانم چرا از چاه می ترسم

اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما
نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم

من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمی ترسم

من از نفرین یک مظلوم، از یک آه می ترسم

من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خود خواه می ترسم

مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه می ترسم

نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان، اما
ز برخی از طرفداران این درگاه می ترسم

چو " کیوان " بر مدار خویش می گردم

ولی گاهی از این سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم

شاهکاری از سیمین بهبهانی

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۶

ای روزگـــــــــآر . . .

از خطـ خطــے هایـم ساده نـگــــــــذر . . . !

بــه یـاد داشتــــــہ باش . . .

این دلــنـوشــــــتــــــہ ها را یک دل، نــوشـــــتــــ ــه. . . !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۶

سخت است...

درک کردن دختری که غم هایش را خودش میداند ودلش...

کـه هـمـه تـنـهـا لـبـخـنـدش را مـیـبـیـنـنـد ...

که حسرت شاد بودنش را میخورند...

به خاطر خنده هایش...

وهیچکس ، جز همان دختر...!

نمیداند چقدر تنهاست...

که چقدر می ترسد... از باختن ...

از اعتماد بی حاصلش...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۶

دلم هوای جاده ای را کرده،

که در آن تا میتوانم...

ازاین شهر وآدم هایش، دور شوم...

بروم به آنجا!

که آدم های ساده را

باانگشت به هم نشان نمیدهند...

وبرای باهم بودن،

شرط نمیگذارند...

آنجاکه هرکس،

همیشه یک آینه در دست دارد...

تاگاهی خود را در آن ببیند...

اینجا،

من به جای تمام آدمها، خجالت میکشم!

همان هایی،

که فرصت دوست داشتن رابه فردا می اندازند.

وفردا

برمزار خودخواهی شان

می گریند...