بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    شعر

  • تعداد نظرات : 2
  • ارسال شده در : ۱۳۹۸/۰۶/۰۶
  • نمايش ها : 343

به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟

تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟


نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی

تو مست باده ى نازی، از این دو کار، چه دانی؟


تو چون شکوفه ى خندان و من چو ابر بهاران

تو از گریستن ابر نوبهار چه دانی؟


چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته

ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟


درون سینه نهانت کنم زدیده ى مردم

تو قدر این صدف ای دُرّ شاهوار، چه دانی؟


تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم

ز بید این چمن ای سرو باوقار چه دانی؟


تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری

زمن که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟


|رحیم معینی کرمانشاهی |




به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


fmamra
ارسال پاسخ

عالیی

Irish
ارسال پاسخ

به قول اون دیالوگ معروف بین شهاب و امیر
شهاب: عاقلان دانند!
امیر: نه داداش عاشقان دانند!