بلاگ كاربران


عاشق واقعي

دختري مي رفت ، پسري او را ديد و دنبال او روان شد .
دختر پرسيد که چرا پس من مي آيي ؟ پسر گفت : بر تو عاشق شده ام .
دختر گفت : بر من چه عاشق شده اي ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من مي آيد ، برو و بر او عاشق شو . پسر از آنجا برگشت و دختري بد صورت ديد ، بسيار ناخوش گرديد و باز نزد دختر رفت و گفت : چرا دروغ گفتي ؟ دختر گفت : تو راست نگفتي . اگر عاشق من بودي ، پيش ديگري چرا مي رفتي ؟

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

انتقام

چشمانش را باز کرد . نگاهش به او افتاد . اشکهايش جاری شد . بر روی قلب خونين معشوقه اش نوشته شده بود : خيانت هرگز ...
ازخودش بدش آمد . از شکی که کرده بود . بغض آلود ، زير لب زمزمه وار گفت :
زيبا ، انتقامتو می گيرم . هق هق گريه اش بلندشد . چاقو خون آلود در دستانش گره خورده بود .
دستانش را بلند کرد . نگاهش را به چهره زيبا ، معشوقش دوخت . صدای فريادش در هياهوی نيرنگ گم شد و بر روی زمين افتاد .
لبخندی بر لبانش نقش بسته بود . چشمانش را بست . در دل به معشوقش گفت : ديدی زيبا ، انتقامتو گرفتم . . . ؟!

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 راز

دو برادر دستشان را مي بريدند و به هم مي
بودند كه از بچگي هر وقت رازي داشتند نوك انگشتان . مي ماند چسباندند ، به نشانه اينكه اين راز هميشه باقي
سالها گذشت و پسرها
 بزرگ شدند ، يك روز برادر بزرگ به برادر كوچكش گفت :
من يك راز مهم دارم ، هر چسباندند ،
دو نشستند و نوك انگشت دستشان را بريدند و به هم
برادر بزرگ گفت : من ايدز گرفته ام ... !!!

-----------------------------------------------------------------------------------------------

ستاره هاي دريايي

يكي بود ، يكي نبود . زير گنبد كبود نويسنده خردمندي بود كه عادت داشت هر روز صبح پيش از نوشتن ، كنار اقيانوس برود . او هميشه پيش از شروع كارش چند قدمي در ساحل پياده روي ميكرد . روزي از روزها در حين پياده روي در ساحل اقيانوس متوجه فردي در دور دست ها شد ، او مشغول انجام حركاتي رقص مانند بود . مرد خردمند خنديد و با خود فكر كرد او كيست كه قادر است آن موقع روز برقصد . سپس به قدم هايش سرعت بخشيد و به طرف رقصنده به راه افتاد . همين طور كه نزديك و نزديكتر مي شد ، مرد جواني را در مقابل خود ديد كه به هيچ وجه نمي رقصيد . او به طرف زمين خم مي شد ، چيزي را بر مي داشت و به آرامي آن را درون اقيانوس پرتاب مي كرد . مرد خردمند همچنان در حال نزديك شدن با صداي بلند گفت : "صبح به خير ! چه مي كني ؟ "مرد جوان مكثي كرد ، سرش را بالا آورد و پاسخ داد : "ستاره هاي دريايي را درون اقيانوس پرت مي كنم ." مرد خردمند گفت : "به گمانم مي بايست مي پرسيدم ، چرا ستاره هاي دريايي را درون اقيانوس پرتاب مي كني ؟" مرد جوان جواب داد : "خورشيد بالا آمده ، مد هم تمام شده ، اگر من آنها را داخل اقيانوس پرت نكنم ، خواهند مرد ." مرد خردمند با تعجب گفت : " اما مرد جوان، مگر نمي بيني كه ساحل ، كيلومترها ادامه دارد و ستاره هاي دريايي تا دوردست ها پراكنده شده اند ؟ اين امكان وجود ندارد كه تو بتواني تغييري در كل ماجرا ايجاد كني ." مرد جوان مؤدبانه حرفهاي مرد خردمند را گوش كرد . سپس به طرف پايين خم شد ، ستاره دريايي ديگري از روي ساحل برداشت و آن را درون اقيانوس پرتاب كرد و پس از برخورد چندين موج به ساحل اقيانوس پاسخ داد :
"حداقل اين امكان وجود دارد كه بتوانم تغييري براي يكي از آنها ايجاد كنم ."

---------------------------------------------------------------------------------------------------

دو خط موازي

پسرکي دو خط سياه موازي روي تخته کشيد .
خط اولي به دومي گفت : ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم .
دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي !
در همان زمان معلم بلند فرياد زد : دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند و بچه ها هم تکرار کردند :
دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند ، مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !

------------------------------------------------------------------------------------------------
عاشق صبور !

روي تخته سنگي نوشته شده بود : اگر جواني عاشق شد چه کند ؟
من هم زير آن نوشتم : بايد صبر کند .
براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود : اگر صبر نداشته باشد چه کند ؟
من هم با بي حوصلگي نوشتم : بميرد بهتر است .
براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم ، انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد ، اما ...
زير تخته سنگ ، جواني را مرده يافتم !

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


jester
ارسال پاسخ

مرسی

messi2014
ارسال پاسخ

داداشی عالی بود
مرسی