دیوار کاربران


Mastane1370
Mastane1370
۱۳۹۳/۰۳/۰۳

در زندگی
یک روز هایی میشود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری ...
منتظر ِ " اوی ِ " زند ِگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست !؟

روز هایی می شود در زندِگیت
دوست داری بهانه گیــــــر شوی
تو لوس شوی و " اوی ِ" زند گیت بگوید :
اجازه هست ؟
اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم ؟
اجازه هست من به دور ِ شما بگردم
اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم

روزی هم می شود
طـــرز نگاهـــــت
لحنِ حرفهایــــت
نـوع رفتــــــــارت
ســـــــــرد می شــــــود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !
همه ی همه اش بهانه ســـت
می خواهی چــــــــیز هایی بفهمی ...
بفــــهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست !؟؟

و امان از آن زمانی که
نفهمند
نفهمند
نفهمند ...
به یکباره
به هم می ریــــزی
از هم می پـــاشی
ســـــرد می شوی ...

بیــــــــــا جانـم
بیا ...
حواسمان؛ چشمانمان؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به " گُل " زندگیمان باشد ...

Kaveh33
Kaveh33
۱۳۹۳/۰۲/۲۹

واحد اندازه گیرى فاصله "متر" نیست بلكه "اشتیاق" است ،مشتاق كه باشى حتى یک قدم هم فاصله اى دور است

Kaveh33
Kaveh33
۱۳۹۳/۰۲/۲۹

یاغمور آغلیییییور.. ایکیمیز ایچین
هم آغلیور هم سیلیور مازی
کادریمدین حایال اولدوم شیمدی
عاشکیمیز بیتیدی ماسالار گیبی
کیمتیننننی بیلمدیم، بیلمدیم، بیلمدیم.. سنی ناسیل چوزمدیم، چوزمدیم، چوزمدیییییم...
بو گون رسمینی دیندیردیم دوواردان
دووار آغلادی بن آغلادیم
کیمتینی بیلمدیم ، بیلمدیم ، بیلمدیم.. سنی ناسیل چوزمدیم ، چوزمدیم ، چوزمدیم...
بو گون رسمینی دیندیردیم دوواردان
دووار آغلادی بن آغلادیم

قار چیچکلری گیبیسین تمیز....سنده بولموشدوم عاشکی بن هنوز...
سن بیر بو سور حاتیرا کالسین...سن یوخکن گونلوم یانیمدا سانسین
کیمتینی بیلمدیم سنی ناسیل چوزمدیم
بوگون رسمینی دیندیردیم دوواردان
دووار آغلادی ... بن آغلادیم
دووار آغلادی... بن آغلادیم
Kaveh

Kaveh33
Kaveh33
۱۳۹۳/۰۲/۲۹

یاغمور آغلیییییور.. ایکیمیز ایچین
هم آغلیور هم سیلیور مازی
کادریمدین حایال اولدوم شیمدی
عاشکیمیز بیتیدی ماسالار گیبی
کیمتیننننی بیلمدیم، بیلمدیم، بیلمدیم.. سنی ناسیل چوزمدیم، چوزمدیم، چوزمدیییییم...
بو گون رسمینی دیندیردیم دوواردان
دووار آغلادی بن آغلادیم
کیمتینی بیلمدیم ، بیلمدیم ، بیلمدیم.. سنی ناسیل چوزمدیم ، چوزمدیم ، چوزمدیم...
بو گون رسمینی دیندیردیم دوواردان
دووار آغلادی بن آغلادیم

قار چیچکلری گیبیسین تمیز....سنده بولموشدوم عاشکی بن هنوز...
سن بیر بو سور حاتیرا کالسین...سن یوخکن گونلوم یانیمدا سانسین
کیمتینی بیلمدیم سنی ناسیل چوزمدیم
بوگون رسمینی دیندیردیم دوواردان
دووار آغلادی ... بن آغلادیم
دووار آغلادی... بن آغلادیم
Kaveh

Mastane1370
Mastane1370
۱۳۹۳/۰۲/۲۸

نه!

کاری به کار عشق ندارم!

من هیچ چیز و هیچ کسی را

دیگر

در این زمانه دوست ندارم

انگار

این روزگار چشم ندارد من و تو را

یک روز

خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا

هر چیزی و هر کسی را

که دوستتر بداری

حتی اگر یک نخ سیگار

یا زهرمار باشد

از تو دریغ میکند...

پس

من با همه وجودم

خود را زدم به مردن

تا روزگار، دیگر

کاری به کار من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

ناگفته میگذارم...

تا روزگار بو نبرد...

گفتم که

کاری به کار عشق ندارم!

mehdi2191
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۲/۲۶

زندگی سزای کسی ست که به شکم مادرش لگد میزند !!! . .

amirali3139263
amirali3139263
۱۳۹۳/۰۲/۲۶

صدایت می کنم هردم ولی آهسته آهسته

مرا از خود که می رانی نمی دانم چه گویم باز

خودت گفتی اجابت می کنم گر خوانی ام از دل

تو را خواندم نه از دل بلکه از اعماق روح خویش

چه باک از آه واشک و التماس هر دم

جه باک از سجده و یاسین و نور هر دم

خداوندا ! نمود من نمود تو

وجود من ز جود تو

شکوه لحظه های من شکوه تو

و ذکر نام تو ورد زبان من

مرا می بینی ام آیا ؟

در این دنیای بی سامان بی فردا صدایم را کلامم را

وآه و لابه و اشک و فغانم را تو می بینی ؟

هنوزم چشم امیدم به درگاه خداوند یت

تویی دار وندار من

مران از خود مرا ای خالق دل خالق تن خالق من

که دل بستم به فضل تو که محتاجم به فضل تو به بذل تو به عفو تو...

47atena
47atena
۱۳۹۳/۰۲/۲۵

عشق دوست داشتنی
گاه اين نازك دلم ، ياد رويت ميكند / گاه با ديدار گل ، ياد بويت ميكند

بلاگ جدیدم هست خوشحال میشم ی سر بزنی و نظر بدی

ممنون دوست خوبم

amirali3139263
amirali3139263
۱۳۹۳/۰۲/۲۴

گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم نباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
خدايا به خاطر همه عناياتي که به من داري ازت ممنونم.
تو تمام لحظه هاي نيازم فقط خواستمت. ولي تو منو واسه هميشه ميخواي . توي اين لحظه هاي ترديد و تنهايي تنهام نذار. قدرت خواستن و رسيدن عطا کن به اين وجود ناتوان و کمکم کن تا من بر زمان حكم برانم، نه آنكه گوش به فرمان بادا باداي ايام باشم ...

amirali3139263
amirali3139263
۱۳۹۳/۰۲/۲۴

کشت تقدیر تو ما را به که باید گفت؟
مردم از درد خدا را به که باید گفت؟
سرنوشتم اگر این است که می بینم
حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟
آی خط خوردگی صفحه ی پیشانی!
این همه خط خطا را به که باید گفت؟
مو به مو حادثه بارید به هر بندم
تیر باران بلا را به که باید گفت؟
هر نفس آهی و هر آینه اشکی شد
وضع این آب و هوا را به که باید گفت؟
هر دمی دردی و هر ثانیه سالی بود
شرح این ثانیه ها را به که باید گفت؟
هذیان بود و شب و تاب و تب تردید
درد و درمان و دوا را به که باید گفت؟
چه کنم این همه اما و اگرها را
این همه چون و چرا را به که باید گفت؟
آفرین بر تو و نفرین به خودم گفتم
جز تو نفرین و دعا را به که باید گفت؟
شکوه از هر چه و هر کس به خدا کردم
گله از کار خدا را به که باید گفت؟!
"قیصر امین پور"