دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۷

عشـــق تو

شـــوخی زیبــایی بود که خدا با مــن کرد…!

زیبــا بود

امــا

شــوخی بود….!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۷

میگذرد

تلخ میگذرد..! این روزها را می گویم...

که قرار است از تو... که همه وجودم بوده ای...

حالا برای دلم ... یک انسان معمولی بسازم...!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۷

اینجــا صـدای پـا زیــاد می شنــوم...!

امــا هیچکــدام تــو نیستــی ...!

دلــــــم ؛ خـوش کرده خــودش را بــه ایـن فکــر ؛

که شایــد ؛ پابرهنه بیایی ...

Maziar77
Maziar77
۱۳۹۵/۰۲/۱۶

کاش میشد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از اینهمه دیوار بدم می آید
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می آید
ای صبا بگذر و از من، به تبر دار بگو
که از این کار تو بسیار بدم می آید...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۵

لحظه ها
تنها پرندگان مهاجری هستند
که هرگز
به آشیانه باز نمی گردند…
***
دریابیم لحظه لحظه ی زندگی را..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۵

55bdf50f739e377p.jpg

عارفی را پرسيدند:

"زندگی به جبر است یا اختیار؟!"

پاسخ داد:

"امروز" به 'اختیار' من است تا چه بکارم ...!!

اما "فردا" به 'جبر'، محصول آن را درو خواهم کرد ...!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۵

ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍاگر ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ؛
" ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ "
ﻣﯿﺸﻮﺩ " ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ …."
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺴﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ
ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ،
و ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻗﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﻼﺗﯽ
ﺑﻪ ﻣﺬﺍﻕ ﻫﯿﭻ ﻃﺒﻌﯽ ﺧﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ..
ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ،
" ﻓﺮﺻﺖ "
ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﮕﺬﺭﺩ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺁﺏِ ﺗﻨﮓِ ﻣﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﻮﺩ
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻢ ، ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ …
ﻗﺪﺭ " ﻟﺤﻈﺎﺕ " ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ.
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ ﻧﻤﻴﻤﺎﻧﺪ…

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۴

ﺍﺳﻢ ﻫﺮ ﺣﺲ ﻻﻣﺼﺒﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﮕﺬﺍﺭ ... ﻋﺸﻖ ﻧﮕﺬﺍﺭ !!! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻫﻢ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖِ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺩﺭ ﻧﺎﺟﻮﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂِ ﺭﻭﺣﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﮕﯿﺮﺩ ، ﺳﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ،ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ، ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﺧﻮﺩِ ﻟﻌﻨﺘﯽﺍﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ... ﻧﻪ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻪ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﮐﻤﺘﺮ ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۴

کودکی بازیگوش شده ام که با هربار دیدنت انگار پشتِ ویترینِ اسباب بازی فروشی ایستاده است و با جشمانی برق افتاده از شوق به بالا و پایین می پرد مادرش به او وعده ی یک فروشگاهِ دیگر را می دهد کودک تقلا می کند مادر می گوید باشد برایِ بعد محکم پایش را به زمین می کوبد مادر قول می دهد و با کمی آرامش و تردید راهیِ خانه می شود با فکرِ ویترین غذا می خورد برنامه کودک می بیند به خواب می رود و از خواب بیدار می شود کودکی بازیگوش شده ام کودکی یک دنده که یا تو را می خواهد یا باز هم تو را کودکی بازیگوش شده ام ایستاده پشتِ ویترینِ رنگ به رنگ ترین ویترینِ اسباب بازی فروشی ولی چشمانش تنها تو را می بیند در دلش تنها برایِ تو قند آب می کند و پایش تنها به سمتِ تو می رود .سحر-م....

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۴

زمان زیادی گذشت ....
#_فهميدم هميشه اونى كه ميخواى نميشه...!
#_فهميدم هركسى كه باهاته الزاماً "دوستت" نيست!
#_فهميدم كسى كه تو نگاه اول ازش بدت مياد يه روزى ميشه صميمى ترين دوستت و بلعكس... !
#_فهميدم كه بى تفاوتى بزرگ ترين انتقامه...
#_تنفر يه نوع عشقه ...
#_دلخورى و ناراحتى از ميزان اهميته...!
#_غرور بزرگ ترين دشمنه...
#_خدا بهترين دوسته ...
#_خانواده بزرگ ترين شانسه ...
#_سلامتى بالاترين ثروته...
#_اسايش بهترين نعمته ...
#_فهميدم" رفتن" هميشه از روى نفرت نيست ...
#_هركى زبونش نرمه دلش گرم نيست...
#_هركى اخلاقش تنده،جنسش سخت نيست!
#_هركى ميخنده، بدون درد و غم نيست!
#_ظاهر دليلى بر باطن نيست...
#_فهميدم كسى موظف به اروم كردنت نيست...
#_فهميدم جنگ كردن با خيليا اشتباهه محضه...
#_فهميدم خيلى موقع ها خواسته هات ، حتى باگريه و التماس، انجام شدنى نيست ...
#_فهميدم گاهى اوقات توو اوج شلوغى تنهاترينى!
#_گاهى اوقات دلت تنگه اون آدماى دوست داشتنى سابق ميشه...
#_گاهی اوقات صمیمی ترین کست میشه غریبه ترین ادم..............