دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۳

صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟

- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!

- نمیشه!

- چرا؟

- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!
.

.

.
سکوت
.

.

.
عمو حسن نداریم!

- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.

- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!

- چشم بابا!
.

.

.
چند دقیقه بعد

.

.

.

- بابا جون گفتم.

- خوب چی شد؟

- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره
دیگه؟

- خوب عمو حسن چی؟

- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پری روز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده!

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم اینجا منزل **** نیست؟

- نه!

- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم .

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۳

بعضی ها چه سخت باور میکنند

عمق مهربانی یک آدم را

بعضی ها چه دیر باور میکنند

بی گناهی یک انسان را

و بعضی های دیگر چه زوووود…

انگار بعضی ها را نمیشود خنداند

با بعضی ها نمیشود خندید

هر چند که مهربان باشند !!

بعضی ها را نمیتوان شناخت

هر چند که نزدیک باشند . . .

و بعضی و بعضی های دیگر

و شما جزو کدام بعضی ها

هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۳

اگه الماس دنیا رو بیارم بسازم تاج و رو زلفات بزارم

نداره ارزشی پیش نگاهت که من الماس کوه نور و دارم

منو از من گرفتی با نگاهی شدم دیوونه ی چشم سیاهی

اگه جون منو از من بگیری نگیری عشقتو از من الهی

خیال کردم که هرگز دیگه عاشق نمیشم ندونستم برات دیوونه میشم

بنازم اون خدا رو خدای عاشقا رو تو رو از جون عزیزتر کرده پیشم

نگو فردا که فردا خیلی دیره دل عاشق مگه آروم میگیره

الهی تا ابد با من بمونی خدا هرگز تو رو از من نگیره

گل عشقت به جونم کرده ریشه جدا از تو نمیمونه نمیشه

بده دستای گرمت رو به دستم بگو عاشق میمونی تا همیشه

Maziar77
Maziar77
۱۳۹۵/۰۲/۲۲

می دانی؟
به شوق نور در ظلمت قدم بردار
به این غمهای جان آزار دل مسپار ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۱

زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من


خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست


پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین


با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی در همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست



شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی فهم نفهمیدن هاست


زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست



زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۱

محبوبـم سلام ؛
دیشب دلتنگت شدم و رفتم سراغ آسمـان ،
اما هرچه گشتم اثری از مـاه نبود که نبود ،
گفتم بیایم سـراغ خودت ؛
احوال مهتابیت چطور است ؟
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بـدی های مــَن ؟
چه خبــر از تمام صبــرهایت در بـرابـر ناملایمتی هـای مــَن ؟
چقــدر نیامده انتظار خبــر دارم ...
چه کنــم ؟ دلـــم برای تمام نامهربانی هـایت لک زده ...
میدانــم خسته ی راهـی ، ببخش ؛
سفــره ی دلــم را پهـن کردم دوباره ،
باز هم مخاطب شدی ...
و به مقصد رسیدی
این بــار بدون مــَن ؛
امــا مــَن همچنان رد پـاهای تــو را دنبال می کنم ،
نــه بــرای رسیدن به تــو ، نـــه ؛
می خــواهم بــی مــَن بودن هایت را بشمــارم ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۱

آدمهای هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند...
حتی از فاصله های دور... از انتهای افق‌های دور و نزدیک...
انگار جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند،
یک روزی یک جایی ، باید با هم برخورد کنند...
آنوقت میشوند همدم،
میشوند دوست،
میشوند رفیق...
اصلا میشوند هم شکل...
حرفهایشان میشود آرامش...
خنده هایشان ،
کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان...
نباشند دلتنگشان میشوی...
هی همدیگر را مرور می کنند، و از هم خاطره می سازند...
و یادمان باشد حضور هیچکس اتفاقی نیست...!

Maziar77
Maziar77
۱۳۹۵/۰۲/۲۱

یک نگاه مهربان، ما را بس است
پرتویی از آسمان، ما را بس است
یک پرنده ، یک چمن ، یک جلوه گل
شاخه ای از ارغوان، ما را بس است
لحظه هایی از تبسم، از نسیم
در نگاه عاشقان، ما را بس است
ما تهی دستان عاشق پیشه ایم
سفره لبخند و نان، ما را بس است
یک نگاه مهربان، ما را بس است
پرتویی از آسمان، ما را بس است
ما تهی دستان عاشق پیشه ایم
سفره لبخند و نان، ما را بس است
باز باران، باز باران روی خاک
جرعه ای از آسمان، ما را بس است
باز باران، باز باران روی خاک
جرعه ای از آسمان، ما را بس است

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۱

به سلامتی دخترایی که هنوز دوس داشتنین ..‬
هنوز مردو با آهن پاره ای که زیر پاشِ نمی سنجن ...
همونایی که بوی عشق میدن ..
اونایی که مهربونن ..
همونایی که یه خورده لوسن و
اگه کسی دوسشون داشت نارو نمی زنن بهش ...
همونا که تا تهش هستن ..
به سلامتی من تو وهمه دخترای بامرام

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۲۱

احترام و اعتماد در زندگی خیلی راحت از دست می روند و خیلی سخت بر میگردند.