دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۸

رفته بودم سربازی، روز اول نشوندنمون رو زمین… جناب سروان داد زد : کی اینجا لیسانس ریاضی داره؟!! منم با ذوق و شوق دستمو بردم بالا گفتم : من جناب!!! گفت : پاشو اینا رو بشمار!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۸

من که نخواهم....
حالا هی " النکاح و سنتی..." را بخوان ... و بابت فتح بدنم دنیا را شادباش بده

من اما ، از نسل همان حوایی ام که بهشت را به سیبی فروخت ...

من که نخواهم هیچ کس نخواهد توانست به تو محرم کند احساسم را...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۸

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری رد میشی بر میگرده نگات میكنه

بدون براش مهمی

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری می افتی برمیگرده با عجله میاد به سمتت

بدون براش عزیزی

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری می خندی برمیگرده نگات میكنه

بدون براش قشنگی

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری گریه میكنی باهات اشك میریزه

بدون دوستت داره

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری با یكی دیگه حرف میزنی تركت میكنه

بدون عاشقته


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

کسی را دارم ﮐﻪ
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ,
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻓﺮیاﺩ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ
ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﺎﻫﯽ,
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻟﺮﺯﺍﻧﺪ !!!
ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ
ﮔﻨﺠﯿﻨﻪﺍﯼ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ !!!
.
.
.
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺳﻬﻞ ﺍﺳﺖ ,
ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

از زندگی آموختم
هیچ چیز ازهیچ کس بعید نیست
آموختم .....
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد
آموختم .....
به بودنها دیر عادت کنم
و به نبودنها زود
آموختم ....
گاهی از زیاد نزدیک شدن
فراموش می شوی
آموختم ......
گاهی یک کلمه پتک است
و تمام وجود من از شیشه
آموختم .....
گاهی برای بودن باید محو شد
آموختم دوست خوب
پادشاه بی تاج و تختی ست
که بر دل ♥حکومت میکند
و آموختم .....
برای شناخت آدمها
یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست
ورهست به زعم تو به تعبیر من این نیست
از بویش اگر چشم دلم را نگشاید
یکباره کفن باد به تن پیرهن این نیست
یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل
گیرم که دل اینست به دریا زدن این نیست
تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی
عشق است ولی قصه ی یک جان دو تن این نیست
عطری است در این سفره ی نگشوده هم اما
حون دل آهوی ختا و ختن این نیست
سخت است که بر کوه زند تیشه هم اما
بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست
یک پرتو از آن تافته در چشم تو اما
خورشید من - آن یک تنه صد شب شکن - این نیست
زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه چنان ویس
لیلای هراسنده ! نه ، تمثیل زن این نیست

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

امروز مردم
جسم بیجانم دیگر تحمل سنگینی روح نحیفم را ندارد
امروز مردم
شراره چشمان شهلایی مرا اتش کشید و سوخت
امروز مردم
خاکسترم را به باد دادند شاید اثری باقی نماند
امروز مردم
ایده ال هایم در دستان پینه بسته کودکی پژمرد
امروز مردم
هیچکس دسته گلی بر مزارم نمی گذارد
امروز مردم
و چون شخصی که هرگز نبوده فراموش می شوم
امروز مردم
و مردمی اهی از خوشنودی کشیدند و لبخند زدند
امروز مردم
و باز
و چیزی نمانده فردا شود...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

و مرگ...

لبان ات
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غارنشین از ان سود می جوید
تا به صورت انسان در اید

و گونه های ات
با دو شیار مورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی انکه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم
و بکارتی سربلند را
از روسپی خانه های داد و ستد
سر به مهر باز اورده ام

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم!

"شاملو"

Yas66
Yas66
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

من بیخود و تو بیخود ما را کی برد خانه
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولی بربط زن تو مستتری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

از تو مي‌پرسم، اي اهورا

مي‌توان در جهان جاودان زيست؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- هر كه را نام نيكو بماند،

جاوداني است



از تو مي‌پرسم، اي اهورا

تا به دست آورم نام نيكو

بهترين كار در اين جهان چيست؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- دل به فرمان يزدان سپردن

مشعل پر فروغ خرد را

سوي جان‌هاي تاريك بردن



از تو مي‌پرسم، اي اهورا

چيست سرمايه رستگاري؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- دل به مهر پدر آشنا كن

دين خود را به مادر ادا كن



اي پدر، اي گرانمايه مادر

جان فداي صفاي شما باد

با شما از سر و زر چه گويم

هستي من فداي شما باد!

با شما، صحبت از «من» خطا رفت

من كه باشم؟ بقاي شما باد!



اي اهورا

من كه امروز، در باغ گيتي

چون درختي همه برگ و بارم

رنج‌هاي گران پدر را

با كدامين زبان پاس دارم

سر به پاي پدر مي‌گذارم

جان به راه پدر مي‌سپارم



ياد جان سوختن‌هاي مادر

لحظه‌اي از وجودم جدا نيست

پيش پايش چه ريزم؟ كه جان را

قدر يك موي مادر بها نيست

او خدا نيست، اما وفايش

كمتر از لطف و مهر خدا نيست.....