بلاگ كاربران


  • عشق فقط خدا

  • گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود.خدا گفت: چیزی بگو !گنجشک گفت: خسته ام.خدا گفت: از چه ؟گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.خدا گفت: مگر مرا نداری ؟گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟گنجشک سکوت کرد. بغض به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش…
  • خدا

  •   سپاس وستايش خداي را جل جلاله كه آثار قدرت او بر چهره روز روشن تابان است و انوار حكمت او در دل شب تار , درخشان .  بخشاينده اي كه تار عنكبوت را سد عصمت دوستان كرد . جباري كه نيش پشه را تيغ قهر دشمنان گردانيد .      تو اگر باز كني پنجره را  من نشان خواهم داد  به تو زيبايي را  چشم دل باز كن كه آن بيني       …