دیوار کاربران


najaf1352
najaf1352
۱۳۹۵/۰۲/۰۸

زندگی ذره كاهیست ، كه كوهش كردیم
زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به كسی ،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی كرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا كوچه و پس كوچه و
اندازه ی یك عمر بیابان دارد .
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟!

" سهراب سپهری "

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

ﺩﻭﺳﺖ " ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯽ
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﮐﻢ ﺑﺎﺷﺪ
" ﺩﻭﺳﺖ " ﯾﻌﻨﯽ
ﺁﻥ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﯽﻣﻨﻈﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ
ﻭ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﺳﻮﺀ ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ
" ﺩﻭﺳﺖ " ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﻟﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ
ﯾﮏ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻏﻤﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ
" ﺩﻭﺳﺖ " ﯾﻌﻨﯽ ﻭﻗﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ؛
ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ
" ﺩﻭﺳﺖ " ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ
ﭼﻮﻥ ﺷﮏ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻣﯽﻓﻬﻤﯿﺶ
" ﺩﻭﺳﺖ " ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺩﻭ ﻃﺮﻓﻪ٬
ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﻣﻦ؛ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ؛
ﺍﻣﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ
" ﺩﻭﺳﺖ " ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻔﺘﺨﺮ ﻭ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﻡ،
ﻧﻪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ
ﻣﻦ ﺍﺩﻋﺎ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻫﺴﺘﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻫﻢ "ﺩﻭﺳﺘﺗﻮﻥ" ﺩﺍﺭﻡ


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

بسی را فرو ریختم و فرو فکندم
و از این رو خوار شمارم نامیدید
ان که از جام های لبریز می نوشد
بسی را فرو می ریزد و فرو می افکند
هیچ پروا از سر ریزهای شراب نیست.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

از دور
دوستتــــ داشــتم…!
بــی هیــــچ
عطـــری
آغوشـــی
نگاهــی
و یا حتــی
بوســه ای…!
تنــها دوستتـــ داشــتم…!
اما حـــالا که
دور شـــدی…!
چــه کــنم
بـا ایــن همــه
وابستــگی!!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

از ان رو که سرنوشتت اندوهگینمان نسازد
بر خویش ارایه های شیطانی
هزل شیطانی در جامه شیطانی می بندی
اما چه سود..از نگاهت
قداست می بارد!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

شیوه و گفتارم تو را به سوی خود می کشد
از پی ام می ایی؟ مرا پیروی می کنی؟
تنها خویشتن را یکدلانه پیروی کن:
بدین گونه مرا پیروی کرده ای..اهسته و پیوسته..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

بهار بی گل
نه نام کس بزبانم نه در دلم هوسی
ز زندگیم همین بس که می کشم نفسی

جهان و شادی او کام دوستان را باد
پر شکسته ی ما با دو گوشه ی قفسی

از ان به خنجر حسرت نمیدرم دل خویش
که یادگار بر او مانده داغ عشق کسی

بهار عمر مرا گو خزان رسد که در او
نرست لاله ی عشقی شکوفه ی هوسی

سکوت جان من از دشت شد فزون که به دشت
درای قافله ای بود و ناله ی جرسی

شکیب خود نگهدار و دم مزن سیمین
که رفت عمر و زاندوه او نمانده بسی

"سیمین بهبهانی"

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

بیان شوق چه حاجت که سوز اتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمی رود اری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

گل

هم گلم.هستی و هم گلدان من
کاش میبودی شبی مهمان من
ای گل زیبا و. بی همتا بیا
یک شبی را خفته در دامان من
بی سر و سامانم ای گل پیش ای
تا دهی یکدم سر و سامان من
میگذارم من تو را بر روی چشم
ای که باشد جای تو در جان من
میشوم من هرکجا قربان تو
گر که باشی بر سر پیمان من
کاش میبودی گل زیبای من
من گدای کوی و تو سلطان من
من چنان خارم که در پای تو ام
تو گلی افتاده در سامان من..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

وقتی نیستی با عکست ای یار صحبت میکنم

درد و دل کرده با او بسیار صحبت میکنم

در بغل میگیرم و میبوسمش سر تا به پا

حس میشود انگار با خودت صحبت میکنم