بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    شیخ دزد

  • تعداد نظرات : 5
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۲/۰۷
  • نمايش ها : 592

 

مردی وارد خانه شد و دید همسرش گریه می کند. ازاو علت را جویا شد، همسرش گفت گنجشک‌هایی که بالای درخت هستند وقتی بی‌حجابم به من نگاه می کنند و شاید این امر معصیت باشد!

مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را قطع کرد.

پس از یک هفته روزی زود از کارش برگشت و همسرش را در آغوش فاسقش آرمیده یافت!

 

آن مرد فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر گریخت..

به شهر دوری رسید که مردم آن شهر در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند. وقتی از آنها علت را جویا شد، گفتند؛

از گنجینه پادشاه دزدی شده!

 

در این میان مردی که بر پنجه ی پا راه میرفت از آنجا عبور کرد.مرد پرسید او کیست؟

گفتند: این شیخ شهر است و برای اینکه خدای نکرده مورچه‌ای را زیر پا له نکند، روی پنجه ی پا راه می رود!

آن مرد گفت بخدا دزد را پیدا کردم مرا پیش پادشاه ببرید.

او به پادشاه گفت؛

شیخ همان کسی است که گنجینه تورا دزدیده است!

 

شیخ پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد

پادشاه از مرد پرسید:

چطور فهمیدی که او دزد است؟ «تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم!» 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


تیــارا
ارسال پاسخ

قابل تامل بود

سپاس بانو

AZAD
ارسال پاسخ

واقعا عالی

arsham00
ارسال پاسخ

خیلی جالب

shadi1357
ارسال پاسخ
آرش
ارسال پاسخ