دیوار کاربران


salman60
salman60
۱۳۹۴/۰۱/۲۸

آرزو می کردم

تو را

در روزگاری دیگر می دیدم

در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند

پریان دریایی

شاعران

کودکان

و یا دیوانگان

آرزو می کردم

که تو از آن من بودی

در روزگاری که بر گل ستم نبود

بر شعر

بر نی

و بر لطافت زنان

اما افسوس

دیر رسیده ایم

ما گل عشق را می کاویم

در روزگاری

که عشق را نمی شناسد!

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۱/۰۴

ﺍﺯ ﺣﮑﯿﻤﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﻣﻌﻨﯽ ﺯﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺑﺎ ﺗﺒّﺴﻢ ﮔﻔﺖ ﺁﻥ ﻟﻮﺣﯽ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻔّﺎﻑ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﺑﺎﻃﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ .
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﯽ ﺩﺭﺧﺸﺶ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ .
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺷﮑﺴﺘﯽ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺳﺨﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺍﮔﺮ ﺍﺣﯿﺎﻧﺎً ﺟﻤﻌﺶ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯽ ﺑﯿﻦ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ
ﻭﻫﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﺑﮑﺸﯽ ﺩﺳﺘﺖ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯿﺸﻮﺩ .
ﺯﻥ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺸﮑﻦ ....!

nataris21
nataris21
۱۳۹۳/۱۰/۱۱

گرگه میره دم خونه شنگول منگول در میزنه
یه دفعه خرسه گریه کنون میاد بیرون میگه : بابا
تو مارو کشتی
الان اینا 20 ساله که از اینجا رفتن !
بیشعور کثافت ولمون کن دیگه
گرگه میگه : خیلی بیشعوری برات نذری آوردم!

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۳/۱۰/۰۱

چه سخاوتمند است پاییز

که شکوه بلندترین شبش را

عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد

زمستانتان سفید و سلامت . . .

یلدا مبارک

masih11
masih11
۱۳۹۳/۰۹/۰۴

تیر برقی چوبی ام در انتهای روستا/بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا/یاد دارم در زمین وقتی مرا میکاشتند/پیکرم را بوسه میزد کدخدای روستا/حال اما خود شنیدم از کلاغ روی سیم/قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا/قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است/بد نگاهم میکند دیزی سرای روستا/من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا/تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا…

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۹/۰۴

كودكی با خود می انديشيد كه . . .

خدا چه ميخورد؟

چه می پوشد؟

و در كجا منزل دارد؟

ندا آمد ؛او غم بندگانش را ميخورد

گناهانشان را می پوشد

و در قلب شكسته ی آنان منزل دارد

آرش
آرش
۱۳۹۳/۰۹/۰۳


salman60
salman60
۱۳۹۳/۰۸/۲۹

حال من بد نیست غم کم میخورم
کم که نه هر روز کم کم میخورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد ، داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می‌شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد ازاین با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می‌کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوش باورم گولم مزن!
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمیگویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دورو پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!
هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین ذل میزنم
گاه بر حافظ تفأل میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

salman60
salman60
۱۳۹۳/۰۸/۲۹

تو چه گفتی سهراب ...؟!

قایقی خواهم ساخت ...

با کدوم عمر دراز ؟!

نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند

با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد

سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت

پس بگو ای سهراب ...

شعر نو خواهم ساخت

بیخیال قایق ...

یا که میگفتی ...

تا شقایق هست زندگی باید کرد؟

این سخن یعنی چه؟

با شقایق باشی... زندگی خواهی کرد

ورنه این شعر و سخن

یک خیال پوچ است

پس اگر میگفتی ...

تا شقایق هست، حسرتی باید خورد

جمله زیباتر بود

تو ببخشم سهراب ...

که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم

بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا

بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم

زندگی رویا نیست

زندگی پردرد است

زندگی نامرد است، زندگی نامرد است ...!

آرش
آرش
۱۳۹۳/۰۸/۲۷