بلاگ كاربران
چشم مست شهلايت
سخن فــــراوان دارد
هرکه بيند چشم نازت
رو به بیــــــابان دارد
شب شايـد
به چشمِ سياه تو در می مــاند
ســـنندج تا بيستون
صد فرهاد پنهــــــــان دارد
عطر جانت عقل و هوشم
برده عمرى است
تيشهء من بى تو صد
ريشه به طوفـــــــان دارد
ديدمت در خواب دوش
باده بدست گفتى بنوش
ساقى اما... خودمانيم جهان؛
خوابى است که جریان دارد...
صدفى نيست سفيدى چشمانت
آبى ست، موج درياى نگاهت
غايت كشتن مستان دارد
ترسم از گرگ بيــــــــــــابانِ
تنت نيست و ليٰكن
ببر چشمان سياهت
هوسِ خوردن انسان دارد
پيشتر در نگاهت خوانده بودم
اشعار نغز خواجه را
به رندى همچو حافظ شهرتى رزگار
ميان مردمان دارد
گوشمالی دیدم از هجران
که اینم پند بس
نشوم خيره به چشمى كه او
قصد گريبـــٰـــــان دارد
صنم در عشق تو دل دفترم شد
و صد دفتر ز عشقت ازبرم شد
شد غرق ماتم اين چهره نيلوفرى اما هنوز
عشق نكويان دارد
خوش رو و خوش قامت، خوش بو و خوش سيما
نازنينم روى نازت بوى مسيحا و ميل زليخا
چهار زلف چليپا و شش
آفتِ ایمان دارد
نخستین نظر را ایجاد نمایید !