دیوار کاربران


یاغش
یاغش
۱۳۹۴/۰۹/۲۵

http://www.hamkhone.ir/member/84241/pictures/view/11734/20312/
ممنون میشم اگه بیاین

Amir_omidi
Amir_omidi
۱۳۹۴/۰۹/۲۳

سلام ....

خوش اومدی. ...


saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۸/۲۵

سرم را بر سینه ی زمین می‌‌گذارم

رودی آرام

اسبی سر کش

قطاری بی‌ قرار

سگی‌ ولگرد

مردی خسته

براستی

صدای پای تو

از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟

آه ‌ای مسافرِ خاموش

ظهور کن !

این قبیله ی بی‌ عشق باید بفهمد

کسی‌ که سر بر دامان زمین می گذارد

دیوانه نیست

عاشقی ‌ست در انتظار.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۸/۰۴

در آنسوی دنیا زاده شده بودی

دور بودی

مثل تمام آرزوها

و ریل ها

در مه زنگ زده بودند

هیچ قطاری حاضر نبود

مرا به تو برساند

من به تو نرسیدم

من به حرفی تازه در عشق نرسیدم

و در ادامه خواب های من

هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۸/۰۳

دلم گرفته است

مثل پنجره ای که رو به دیوار باز می شود

دلم گرفته است

و جای خالی دستهایت

بر بندبند بدنم درد می کند

دلم گرفته است

و عصر جمعه بی حضور تو

به هر هفت روز هفته ام سرایت کرده است!

دلم گرفته

روی دست خودم مانده ام

شبیه ابری شده ام

که به شاخه ی درختی گیر کرده است

و با این حال

چگونه حتی خیال باریدن داشته باشم وقتی

تنها میراث بر جای مانده ات

همین بغضی ست

که از تو

در من

به یادگار مانده است...

roya69
roya69
۱۳۹۴/۰۷/۲۱

خدا انگار چیزی می دانست

می دانست که شب چه سر عجیبی دارد ..

می دانست که اگر بشر ایمان نداشته باشد که

"همه شب ها صبح می شوند "

شب های زندگی اش را تاب نمی آورد ...

خدا می دانست که عاشقت خواهم شد ...

می دانست که اشک را آفرید

و چشمان مرا ...

گونه هایم اگر باغچه داشت؛

بهترین تمشک دنیا را تولید می کرد ...

"عادل دانتیسم"

dada1animal
dada1animal
۱۳۹۴/۰۷/۲۱





داش غیرت........................

pesareiran
pesareiran
۱۳۹۴/۰۷/۱۹

باغی که در آن آب هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست
هر دوست که راستگوی و یکرو نبود
در عالم دوستی کم از دشمن نیست

parsmen
parsmen
۱۳۹۴/۰۷/۱۹

درد تنهایی کشیدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی‌ روی کاغذِ سفید شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی...!
و من این شاهکار را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خریده ام...
تو هر چه میخواهی‌ مرا بخوان
دیوانه
خود خواه
بی‌ احساس.......

نمیــــــــفروشــــــــــم​..!5+

Mohamad73
Mohamad73
۱۳۹۴/۰۷/۱۷

سس بود زندگی با طعم تلخ تند

یک اره در دهان با ریتم های کند

انسان سالاد بود از میخ و تیغ و تیر

باید ادامه داد مثل چریکه پیر

اشکی نمانده است بغضی که بمب شد

شاعر مغازه بود دائم پلمپ شد

یک پنجره نبود دیوار شد صدا

هر زن ترانه شد در خون خود ن...