بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
باغ آرزوها...
- تعداد نظرات : 0
- ارسال شده در : ۱۳۹۴/۰۷/۱۳
- نمايش ها : 206
آرام و آهسته
روی راه آهن شلوغ و آشفته مغزم
قدم بگذار
سوار قطار افکارم شو
روی صندلی ابر در واگن آسمانم بنشین
پرده را کنار بزن
کمی پنجره را باز کن
باد قصد نوازش چهره ات را دارد
دست موهایت را میگیرد و رو گونه هایت میرقصند
نفسی تازه کن و بو بکش
عطر لبخند خدا میپیچد
چشم باز کن و خوب ببین
مسیر سبز دلخوشیهایم را
بعد چشمانت را ببند
نبض ریل خیالم را بگیر
به باغ آرزوهایم برس
درخت ها
اندکی خشکیده و بسیاری در حال رشدند
سبز و زرد و سفید
حتی مشکی
دستم را بگیر
دستت این بار به دستم آشناست
نقش خود را توی قاب
مثل آینه روی آب
عکست را ببین
چشم بردارو برو
چمن از قدمت سبزتر از قبل شده است
خوب ببین
شبنم لب گل را بوسید
دور سنگ رود گردش میکند
ماهیان در دل رود میتپند
پرواز پرندگان را بنگر،مثل آزادی گیسوی تو زیباست
قفسی در کار نیست
آسمان میخندد
عشق در قلب زمینم جاری است
چشمانت را بگشا روبرویت،من است
همسفرت شده ام
تا ایستگاه های ممنوعه راهی نیست
اما
این سرزمینم را بیشتر دوست میدارم
ب ایست...
+دم...
نخستین نظر را ایجاد نمایید !