بلاگ كاربران


  • یادبود>>>احمـــــدشــــاملو<<<

  • By Hamkhone.ir   اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن. درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره باکهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریاف…
  • برای دخترم

  • By Hamkhone.ir دخترم! از آن زنهایی شو که دنبال هیچ نجات دهنده ای نیستند که شعر عاشقانه حفظ نمی کنند که منتظر نیستند زندگیشان ناگهان متحول شود از آن زنهایی نباش که از تنهایی قدر مردن می ترسند که تمام زندگی،خود را برای زندگی آماده می کنند! از آنهایی باش که خودشان دست خودشان را می گیرند و اتفاق ها را رقم می زنند. از آنهایی که همان قدر شیرین اند تلخ و دور از دسترس اند که بودن در هر جمعی را نمی…
  • پارک بازی

  • By Hamkhone.ir منِ حدوداً 80 سانتیمتری از پله های سرسره ی فکر می کنم 2، 3 متری،که شبیه یک غول آهنی کنار رودخانه بود، با لِی لِی بالا می رفتم و ویــــــــــــــــــــژ..... اگر اسمش رو بشود پارک گذاشت، پارک ما همین یک سرسره را داشت با دو الاکلنگ که جای نشستن نداشتند...تا یک روز تاب و رنگ های زرد و قرمز و آبی را به این مجموعه ی آهنی ناقص اضافه کردند. در روزهای اول دروغ نگفته باشم بعد از یک س…
  • اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم؟

  • پنجشنبه 14 اسفند،ساعت 11 صبح من عاشق شدم. هوا ابری بود و همه ی باران های عالم سر من می ریخت. گفتن از آن روزی که عاشق شدم چه خوب است.مثل این است که روی زخمی را بخارانی،نه بیشتر. عشق مثل دامنی گر گرفته است،به هر طرف که می دوی شعله ورتر می گردی..... چیزی به ظهر نمانده بود،تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم. روزی که من عاشق شدم عالم طوفانی شد،پنجره ها و درها باز و بسته می شدند و شرق و ش…
  • در راه است...

  • ذوق زده جلوی رویم ایستاده...چشمانش برق می زنند...پیراهنش که یک دامن گل است تا شده در دستانش است..در نگاهش نیاز است... می گویم زود به سراغ چمدان رفتی...هنوز وقت داریم ....ولی او صبور نیست...نگاهش نیاز نیست خواهش است... تسلیم نگاهش می شوم...پیراهنش را به تنش می کنم...جوراب های سفیدش را به پایش می کنم... کفش های عروسکی اش که یکی آبی و دیگری سبز است را به پایش می کنم.... موهایش را می بافم،خودش گیسش را…