دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۵/۰۳

زندگی فقط یكبار است و ما هرگز نخواهیم توانست تصمیم درست را از تصمیم نادرست تمییز دهیم؛ زیرا ما در هر شرایطی فقط یكبار می توانیم تصمیم بگیریم؛ زندگی دوباره، سه باره و چهار باره به ما عطا نمی شود كه این را برای ما امكان پذیر سازد تا تصمیم های گوناگون خود را مقایسه كنیم.

0Arta
0Arta
۱۳۹۵/۰۲/۱۴

انسان دو سال نياز دارد تا حرف زدن بياموزد
ولی
پنجاه سال طول ميكشد تا سكوت راياد بگيرد!

+5

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۲۴

شاد ترین مردم لزوماً
بهترین چیزها را ندارند
بلکه بهترین استفاده را می کنند
از هر چه سر راهشان قرار می گیرد

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۱۵

مادربزرگ

خیال می کند

هر چه بیشتر برایش قرص بنویسند

بیشتر زنده می ماند ..

مثل من

که خیال می کنم

هر چه بیشتر برایت شعر بگویم

بیشتر عاشقم می شوی….

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۱۵

یک قرمز تند

همراه همیشگی چشم هایم …

و خیالت که همچون

بادبادکی

مرا از این کابوس های خاکستری

از غرق شدن در روزمرگی ها

بالا می کشد …

من به معجزه این خیال های

گاه و بی گاهت

ایمان دارم …

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۱۵

به زمستان فکر می کنم و

نداشتنت

فکرِ شبهای بلندش

تنم را می لرزاند

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۱۵

میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی

فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۰۱

اهـــــی می خواهم انســــــــــان نباشم،
گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم؛
امـــــا دلــــــــــی را دفــــــــــن نکــــــــــنم
گـــــرگی باشم ،
گوسفند هـــــــا را بـــــدَرم ؛
اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس .
کـــــلاغـــــی باشم ، قـــــار قـــــار کنم ؛
اما پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۰۱

سالهاست که …
در لایه های نابود اینگونه زیستی
می گردم و …
می گردم
تو را
و خودم را
بیگانه گم کرده ام در خویشتنی که هرگز خوش نبود
چقدر دلم برای خواستن تنگ می شد
تا اینکه دریافتم این زندگی نه تویی و نه من
ما گم شده ایم
در نا کجا اباد خود ساخته ایی که نشانی ندارد …

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۰۱

(گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست/دل بکن آینه اینقدر تماشایی نیست….
حاصل خیره در آینه شدن ها آیا/دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست….
میشود تا لب دریا مکشان قایق را/قایقت را بشکن روح تو دریایی نیست….
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد/آه دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست….
انکه یک عمر ب شوق در این کوچه نشست/حال وقتی ب لب پنجره می آیی نیست……

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری/گفت هر خواستنی عین توانایی نیست….)