دیوار کاربران


mahya9626
mahya9626
۱۳۹۴/۰۷/۱۹

چون
خيال تو
درآيد به دلم
رقص کنان

چه خيالات دگر
مست درآيد
به ميان

سخنم مست و
دلم مست و
خيالات تو
مست

همه بر همدگر افتاده و
در هم نگران!

مولانا

mahya9626
mahya9626
۱۳۹۴/۰۷/۱۹

به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من

" مهدی اخوان ثالث "

mahya9626
mahya9626
۱۳۹۴/۰۷/۱۷

دلی که نشسته کنار پنجره زار می زند

و خواب دیده ام شبی مرا کنار می زند

غروب ها که می شود خیال چشم های تو

تو را دوباره در دل شکسته جار می زند

یکی نگاه می کند یکی گناه می کند

یکی سکوت می کند یکی هوار می زند

و عشق درد مشترک میان ماست با همه

کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند

درست مثل بازی گذشته های شاعری

که جای سنگ و گل به دوستش انار می زند

خدا کند به وعده اش وفا کند که گفته بود

شبی مرا به جرم عشق خویش دار می زند     

mahya9626
mahya9626
۱۳۹۴/۰۷/۱۶

مَن اگر با مَن نباشم می شَوَم تنها ترین
کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین

مَن نمی دانم کی ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است
آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است

مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن !
ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن !

هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده ای
مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده ای

هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد

ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی
هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی

مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست

کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر
این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟

زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست

راستی ! این قدر مَن را از کجا آورده ام ،
بعد هر مَن بار دیگر مَن ، چرا آورده ام ؟

در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من

mahya9626
mahya9626
۱۳۹۴/۰۷/۱۶

بعد از تو دیدم ، چای نوشیدن نمیچسبد

دیشب شکاندم کل فنجان ها و قوری را . . .


roozred
roozred
۱۳۹۴/۰۷/۱۶

منتظرم!!!

کنار خیابان!!!

داغم!!!

منتظر یک بوس هستم!!!

ببخشید یه اشتباهی شده

منتظر یه اتوبوس هستم

بچه ها دعا کنید زود بیاد والا هوا خیلی گرمه !!!

mahya9626
mahya9626
۱۳۹۴/۰۷/۱۶

ایستاده در باد

شاخه ی لاغر بیدی کوتاه

برتنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه

برسر مزرعه افتاده بلند

سایه اش سرد و سیاه

نه نگاهش را چشم ، نه کلاهش را پشم

سایه ی امن کلاهش اما

لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال

قاروقار از ته دل می خواند:

آنکه می ترسد

می ترساند

tahmineh
tahmineh
۱۳۹۴/۰۷/۰۶

خود را نگران آنچه می دانی یا نمی دانی نکن

نه به گذشته بیندیش نه به آینده

فقط بگذار دستان خدا هر روز ، شگفتی های اکنون را برای تو بیاورند.

mahya9626
mahya9626
۱۳۹۴/۰۷/۰۵

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می کردم

در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت

از شانه ام می چیده است هر روز شب بویی

نام تو را می کند روی میزها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است

بیچاره تر ، شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

آئینه خیلی هم نباید راستگو باشد

من مایه رنج تو هستم، راست می گویی ...

mahya9626
mahya9626
۱۳۹۴/۰۷/۰۵

غنچه با دل گرفته گفت :

زندگی ، لب زخنده بستن است

گوشه ای درون خود نشستن است .

گل به خنده گفت :

زندگی شکفتن است ،

با زبان سبز راز گفتن است .

گفت و گوی غنچه و گل ، از درون باغچه

باز هم به گوش میرسد

تو چه فکر می کنی ؟

راستی کدام یک درست گفته اند ؟

من که فکر می کنم

گل به راز زندگی اشاره کرده است

هر چه باشد او گل است

گل ، یکی دو پیرهن

بیشتر ز غنچه پاره کرده است .

قیصر امین پور