دیوار کاربران


reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۳/۰۵

از حمام نمره اومديم بيرون
توي برف خانومي محجبه بساط كيسه و ليف و.. دستش گرفته بود
رفت جلو و نصف ليف و كيسه و جورابهاي اون را خريد..
تعجب كردم گفتم: واسه كي ميخري!؟ ما كه تازه از حمام اومديم بيرون، اونوقت چرا اينهمه زياد....!؟؟
گفت: اگه من و تو ازش نخريم كي ازش بخره.؟ اون توي اين سرما واسه حفظ شرافتش و ناموسش ايستاده وگرنه ميتونست توي بغل يكي توي جاي گرم و نرم فاحشگي كنه...! پس بخر و بخريم تا اونهم با شرافت زندگي كنه.!
برگشت و كل خريدش را گذاشت توي حمام و گفت: نصرت اينها را بزار دمه دست مردم بگو صلواتي...!
روحش شاد، جهان پهلوان تختي

sadgirl
sadgirl
۱۳۹۴/۰۲/۲۵

http://www.hamkhone.ir/member/46364/blog/view/203633--3/
دردودل یکی از بچه های همخونه با امام زمان
خوشحال میشم بیای

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۲/۲۴

ﻭﻗﺘـــــﯽ ﺍﺯ ﯾـــــﻪ نفر ﻣﯿـــــــﺮنجی
ﺣﺘـــﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕــــﯽ ﺑﺨـــــﺸﯿﺪﻣـــﺶ
ﯾﻪ ﭼــــﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟــــﺖ ﻣﯽ ﻣـــﻮﻧﻪ
ﮐﯿـــــــﻨﻪ ﻧﯿـــﺴﺖ ...
ﯾﻪ ﺟــــــــﺎﯼ ﺯﺧـــــﻢ ...
ﯾﻪ ﭼﯿــــــﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿـــــــﺬﺍﺭﻩ ...
ﺍﻭﺿـــــــﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒــــﻞ ﺑﺸــــﻪ..!
ﻫـــــﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨــــﯽ
و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ ...
ﺑﯽ ﻓﺎﯾـــــــﺪﻩ ﺳﺖ !
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳـــــﻂ ﺍﺯ ﺑﯿــــﻦ ﺭﻓﺘـــــﻪ
ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧــــﺎﻟﯿــــﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿـــــﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑــــﻨﻪ
ﯾــــﻪ ﭼﯿـــــــﺰﯼ ﻣﺜـــــــل
""ﺣـــــــــﺮﻣـــــﺖ "
وقتی حرمتها شکست
گفتنی ها هیچ سودی نداره ...

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۴/۰۲/۱۶

+5

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۲/۱۴

تو این مدت خوب فهمیدم که
هــــــرچـــی مهـــــربــونـتـر باشـــی؛
بـیـشـتــــــر بـهــــت ظـلــــم
هــــــرچــی صــــادق تـــــر باشــی؛
بیشتـــــر بـهــــت دروغ میگـــــن . . .
هــــــرچـــی خــــودتـــو خاکـــی تــــر نـشـــون بـــــدی؛
واســـت کـمـتــــــر ارزش قائـلنــــــد . . .
هـــــرچی قلبتـــو آسونتـــر در اختـیار بــــــذاری؛
راحت تــــــر لـــهش میکــــــنن . . .
و اگـــــــر بـــدونـنـــد کــــــه منـتـظــــــری و بـهـشــــــون احـتـــیاج داری . . .
انــــــدازه یـــه دنیا ازت فاصلــــــه مـــی گـــــــیرند !!!

mehdi2191
mehdi2191
۱۳۹۴/۰۲/۱۰

نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریا هستند،
اما حکاکی های روی سنگ مهمان همیشگی تاریخند،
و دوستان خوب ، حک شدگان روی قلبند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
قدر دوستاتونو بدونید...

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۲/۰۹

«تقدیم به همه مردان واقعی سرزمینم»
یه مرد، حتی اگه چهار تا استخون پوسیده هم باشه ...
گاهی میشه تکیه گاهت!
گاهی میشه سایه سرت!
گاه میشه انگیزه زندگیت!
حتی ممکنه بشه همه وجودت!
اصلا مگه میشه بدون مرد زندگی کرد ؟؟
مگه میشه پدر نداشت ؟!...
قید برادر رو زد ؟!....
و بدون عشق زندگی کرد ؟!!!...
فقط کافیه یه مرد , مرررررررد باشه!!!
اونوقت میشی بیخیال دنیا !
اصلا اون میشه همه ی دنیات !!!!
در تمام رگ و ریشه هات رخنه میکنه!
با همه وجودت، حسش میکنی!
یه وقتایی ....یه جاهایی ....به یه کسایی باید گفت :....
“میم … مثلِ «مـــــــــــــررررررررد»!!

asmaneabi
asmaneabi
۱۳۹۴/۰۲/۰۳

هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود

هر لحظه دردی سر بر می‏دارد

و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند

این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند

مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟


mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۴/۰۲/۰۱

سلام خوبان
باز هم روزی دگر از راه رسید،
چشم بگشا و اولین کلام
جاری شده بر لبانت "شکر" باشد!

شکر که دگر بار چشم گشودیم
و از جای برمی خیزیم
به "حول قوه ی او"

قدم اول را بر میداریم
به سمت مسیر عشق(heart)
و با دستانی پر از مهر
روبه تجلیاتش کرده
تا چون آفتاب
بی دریغ مهربانی را جاری کنیم
بر همه چیز و همه کس....
و عشق در دلهای ما جاریست
و عشق علت همه ی علت هاست...

شکر پروردگارم،
ببار از لطف بر سر ما
تا که عاشق باشیم و بتابیم...

شروع دوباره ی
عشق ورزیدن بر شما مبارک

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۴/۰۱/۲۵

دو تا گنجشک بودن
یکی داخل اتاق یکی بیرون پشت شیشه
گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت:
من همیشه باهات میمونم.......
قول میدم!!!!!!
و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد........!!
گنجشک کوچولو گفت :
من واقعأ "عاشقتم" !!!!!!
اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد....!!!!
امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت
شیشه اتاقم "یخ زده"
اون هیچوقت نفهمید ..............
گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود !
حکایت بعضی ماهاست ..........
خودمونو نابود میکنیم
واسه "آدمای چوبی"
کسانی که نه مارو میبینن.........
نه صدامونو میشنوند..............
ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺖ ﻧﺴﺎﺯﻡ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﺣﺘﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺗﺮﻡ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺗﻼﻓﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮐﺎﻫﺪ .
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﻬﺎ ﺯﻭﺩ، ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻠﺪﻧﺪ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻥ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﺮﻓﺘﻢ، ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﺍ
ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﻢ .
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺤﻮ شد