دیوار کاربران


didar45b
didar45b
۱۳۹۹/۰۹/۱۲

didar45b :
در عشق هیچ آرامشی وجود ندارد
هرکس که عشق را برای آرامش می‌خواهد اشتباه کرده است
حتی لحظه‌ای از عشق برای عاشق آرامِ
جان نمی‌آورد که عشق سراسر
هیجان شور و دلشوره است

سلام کم پیدایی

ftp024
ftp024
۱۳۹۹/۰۸/۳۰

یه آرامشی تو عکس پروفایل شما هست
طبیعت
یه عکس پر از حس خوب

یه حسی مثل وقتی که در شیشه گلاب رو باز میکنیم و بو میکنیم ، یه همچین آرامشی داره

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۷/۱۲/۱۵

در عشق هیچ آرامشی وجود ندارد
هرکس که عشق را برای آرامش می‌خواهد اشتباه کرده است
حتی لحظه‌ای از عشق برای عاشق آرامِ
جان نمی‌آورد که عشق سراسر
هیجان شور و دلشوره است

arahs
arahs
۱۳۹۷/۱۱/۱۸

میزی برای کار ؛ کاری برای تخت !
تختی برای خواب ؛ خوابی برای جان !
جانی برای مرگ ؛ مرگی برای یاد !
یادی برای سنگ ؛ این بود زندگی ؟

حسین پناهی

X_REZA_X
X_REZA_X
۱۳۹۷/۰۶/۳۰

نامٺ شروع مبحث زیباے عاشقی سٺ

حا سین و یا و نون الفباے عاشقے سٺ

هرکس کہ عاشقت شده فهمیده سٺ کہ

تنها فقط حسـین، معـناے عاشقے ست

اَلسَلامُ عَلَيَڪ يا اباعَبدِالله الحُسَین(ع)


8metri16
8metri16
۱۳۹۷/۰۵/۲۴

زندگی تصویریست

قلم و کاغذ و رنگش از توست

قلمت را بردار

و به نقاشی آن همت کن

گاه گاهی دو سه گامی

به عقب پای بگذار

و تماشایش کن

گر پسندیدی آن حرفی نیست

غیر از آن بود هنوز

کاغذ و رنگ و قلم در کف توست

تا که فرصت باقیست

قلمت را بردار

و به رنگی خوش تر

روشن و روشن ترکن

،،،،،،،،،مـــهــــربـــون بـــاش،،،،،،،،،


hosein12345
hosein12345
۱۳۹۷/۰۴/۲۶

یادم باشد حرفی نزنم به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم دل کسی بلرزد
خطی ننویسم آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست

mmiillaadd
mmiillaadd
۱۳۹۷/۰۲/۰۳

افکارم را بر پایش نهادم تا هر از چندی با نوازش دلالتش واژه های افسار گسیخته را به درون کله ام باز براند. تصورات و خیالاتم اما انگشت وار پوسته پرنیان سپیدش را در می نوردید و فراز و فرازتر می رفت تا که خلوت سینه سرشارش از علوم غریبه را لمسیدم و از جوشش حیات بخشش شیره تاریخ به کامم فروریختم.
در همان اوان بود که برخاستم که نه دنیا محل قرار باشد و او نیز سایه گون برخاست که مریم وار تمام رشته های شب را از پیش رو به پس افکنده بود و تا تمام پستی بلندی های جغرافیا کش آمده بودند.
اینک هنر ساکت شده بود و بوی قلبم را می شنیدم و دیگر حواسم یک سر سیخ شده بود و وقتش رسیده بود که تمام هراس های به درآورده ام را در درون تاریکش فروبرم و بردم .
زندگی ام بود که مرا در آغوش می فشرد و هرچه تنگ تر می گرفت تا عصاره ام را بچلاند و کرد و آبم را در خود گرفت که پروردگاردیگری باشد و من دو تکه شده بودم لاشه ای افتاده در گوری و آبی بهر فرونشاندن تشنگی این جانی.
قاتلی که روحش به فراخی تمام جهان است و تنش میعادگاه عدم بود.
وطنش میعادگاه عدم بود!

sina_98_T
sina_98_T
۱۳۹۷/۰۱/۰۳

عیدی سرشار از خنده برایتن ارزو دارم
خوشبختی یعنی خنده از ته دل
ببخشین دیگ ی مدتی نبودم
bozqurd

amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۶/۱۲/۲۶

میدون شوش، داشتم قدم می زدم ک یهو دادا دکتر انوشه (روان شناس) رو دیدم.

چون عجله داشتم، خواستم به روم نیارم ک دیدمش!

اما انوشه سریع سمتم اومد و بی مقدمه محکم بغلم کرد و ماچ و اینا.

گفتم دادا کجا میری؟ گف: هر جا ک تو بری!

تبسمی زدمو پرسیدم: مگه آویزونمی؟ خندید و گف: لوووسترتم دادا

توی راه ازش خواستم در مورد عشق و ازدواج برام حرف بزنه.

یه کم تو فک فرو رفتو با عینکش سرگرم شد (عادت همیشگی انوشه)

یهو گف:

بعد ازدواج، 8 تا 17 ماه بعدش، تموم زیبایی های ظاهر زن و اندامش

و

تمومه جذابیت های مرد و تیپ و پولش

از چشم همسر میفته!

گفتم: آها خببب؟؟؟

ادامه داد ک بعد از اینکه این جذابیت ها و جاذبه ها افتاد و شکست، تازه آدم متوجه میشه

این شخصی ک اینقد قربون صدقش میرفت، یه بنده هست از جنس گوشت و خون!

حتی نفسش هم بو میده!

ادامه داره...