بلاگ كاربران
امسال آنقدر خود را با مشغله هایم مشغول کرده بودم که
مجالی برای دلتنگیهایم نمانده بود
ولی باز امشب دیوانه گیم بالا زده است...
نه سکوت نه موسیقی هیچ چیز آرامم نمی کند...
بازآمده ام بنویسم ...
آمده ام این ذهن پر از پوچی را در این صفحه سیاه خالی کنم...
انگار امسال هوای نبودنت سردتر است ...
دستانم توان نوشتن ندارد...
انگار تمام خاطراتم یخ زده است...
من سردم است ...
گویی خیال بودنت هیچ گاه گرمم نخواهد کرد...
میدانی ...
زخمهای من همه از عشق است...
چرا این روزها دروغگوها مهربانند و شیادها عاشق...
این روزها قد عشق به رختخواب می رسد...
خدایا این روزها از آدم ها دلگیرم...
از خیانت ها ...
از نگاههای پر هوس...
از عشق های پوچ...
خدایا در این روزهای ناآرام ...
پناه دل بی قرارم باش...
در پایان حرفهایم...
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
باور نمیکنم اینک بی توام
هنوزدر حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم...
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت…
نخستین نظر را ایجاد نمایید !