دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

ما انسان ها
مثل مداد رنگی هستیم
شاید رنگ مورد علاقہ‌ےِ یڪدیگر نباشیم !

اما روزے
براےِ ڪامل ڪردن نقّاشی‌هایمان
دنبال هم خواهیم گشت !

بہ شرطی ڪہ
همدیگر را تا حد نابودے نتراشیم !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

زندگی فاصلہ‌‌ے
آمدن و رفتن ماست
شایدآن‌خنده ڪہ‌امروز
دریغش ڪردیم
آخرین‌فرصت‌خندیدن‌ماست
هرڪجاخندیدیم
زندگی‌هم‌آنجاست
زندگی‌شوق‌رسیدن بہ
خـ♡ـداست
خنده ‌ڪن بی‌پروا
خنده‌هایت زیباست

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

سلام
صبح زیباتون بخیر وخوشی

به شنبه خوش آمدید
امروزیک دشت خوشبختی
یک جهان سلامتے
یک آسمان عشق پاک
ویک دریابرکت
ازخداوندبرایتان خواهانم

amirjadidi1365
amirjadidi1365
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

سه تا مرد مُردند

خداوند فرمود:
اولي بهشت
دومي جهنم
سومي طويله
فرشته فرمود : چرا؟
خداوند فرمود: اولي زن داشته،دنياش جهنم بوده(بره بهشت)
دومي مجرد بوده دنياش بهشت بوده ( بره جهنم)
سومي زنش مُرده بوده بي عقل رفته دوباره زن گرفته(فقط طویله)

amirjadidi1365
amirjadidi1365
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

ﺻﻨﺪﻭﻕ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ:

ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ: ﺟﻌﺒﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻟﯿﻪ، ﺯﻧﺠﯿﺮ ﭼﺮﺥ

ﺁﻟﻤﺎﻥ: ﭼﺮﺍﻍ ﺧﻄﺮ، ﮐﭙﺴﻮﻝ ﺿﺪ حریق، ﺯﻧﺠﯿﺮ ﭼﺮﺥ

ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ: ﺟﻌﺒﻪ ﺍﺑﺰﺍﺭ، ﭼﺮﺍﻍ ﺧﻄر

ﺍﯾﺮﻥ: ﻗﻠﯿﻮﻥ، ﺯﻏﺎﻝ، ﻣﻨﻘﻞ، ﺑﺎﺩﺑﺰﻥ، ﯾﻪ ﭼﻤﺎﻕ ﻫﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻋﻮﺍ…

ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭﺍﻧﺪﯾﺸﯽ هستیم ...

amirjadidi1365
amirjadidi1365
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

زار زار خندیدن

با دل بیقرار ، می خندم
لاله ام ، داغدار می خندم
قلب صدپاره ام پراز خون ست
گر چه مثل انار می خندم
مثل منصور غنچه دلگیرم
باز بالای دار می خندم
مرده در سینه قلب بیمارم
بر سر این مزار می خندم
عقل نومید و عشق دیده به در
من به این انتظار می خندم
حال من اشک و آه می طلبد
گر چه بی اختیار می خندم
خواب دیدم اسیر دست توام
حسرت آن حصار می خندم
گرچه هق هق گرفته راه گلو
زیر لب ، با وقار می خندم
عشق بازی مرگ و زندگی است
باختم این قمار ، می خندم
خنده ام از نشاط و شادی نیست
گریه را، زار زار می خندم

amirjadidi1365
amirjadidi1365
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

پسری به خانه دختر رفت و میخواست به او ریاضی یاد بدهد...

او را بوسید و دوباره بوسید و گفت: به این عمل جمع میگویند

دختر پسر را بوسید...
پسر گفت: یکی از بوسه ها کم شد ، به این عمل تفریق میگویند

بعد همدیگر را به آغوش کشیدند و یکدیگر را بوسیدند و گفت: به این عمل ضرب میگویند!

نا گهان پدر دختر آمد ... صحنه را دید...

پسر را مانند سگ زد و از بالای پله ها به پایین پرت کرد ... و گفت : این عمل را تقسیم میگویند

سپس خشتک پسر بر روی سرش کشید و
جوری بر سرش کوبید که سرش تا کمرش خم شد و گفت : این عمل را صورت در مخرج میگویند....

" دیدی ریاضی چقدر شیرینه "

حالا باز بگین ریاضی سخته

amirjadidi1365
amirjadidi1365
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

می نویسم به نام عشق...
به نام دل...
به حرمت این لحظه های بی تکرار
به شوق تو
به شوق بودنت
به عشق دیدنت
آری! به عشق دیدن تو
تو که تمام ثانیه هایم
پر از تکرار یاد توست
به نام عشق می نویسم
که عاشقت هستم
شاید...!
به حرمت این نام باورم کنی
شاید...!

amirjadidi1365
amirjadidi1365
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

دفتر و خودکار خود را برداشته ام و میخواهم چند خطی از تو بنویسم
تویی که در روز خورشید و در شب ماه و ستاره ی منی ...
تویی که مانند پرنده بال پرواز کردن به من دادی و مرا از قفس تنهاییم رها کردی
با تو گذر هر فصل برایم شیرین است مخصوصا فصل پاییز ...
مرا دیوانه کرده هر لحظه بودن با تو، دیوانه شدم، دیوانه ی عشق تو ...
تو با من چه کردی که دارم می نویسم با تمام وجودم از تو ...

amirjadidi1365
amirjadidi1365
۱۳۹۵/۰۳/۰۸

چشمانم انتظار تو را می کشد.
تا تو نیایی امروزم ؛ فردا نمی شود.
انگار ؛ همه ی روزهایم
انتظار ؛ فردا را می کشد .