بلاگ كاربران
روز سیزده به در،شهریار برای کاستن غم حاصل از شکست عشقی که خورده بود به تفریحگاهی که همیشه همراه معشوقه سابقش بدانجا میرفته می رود تا با خاطراتش دمی بیاساید.ناگهان متوجه توپی میشود که به سمت او می آید و کودکی دو سه ساله به دنبال توپ.توپ را به سمت کودک می اندازد و با نگاه کودک را که به سمت پدر و مادرش می رود دنبال میکند.ناگهان معشوقه سابقش را میبیند که مادر دختر بچه بوده است و این شعر زیبا متولد میشود.
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
خیلی عالی لایک داره لایک