دیوار کاربران


DISLOVE
DISLOVE
۱۳۹۳/۰۵/۱۶

سلام من قصد رفاقت با شما دارم
الان که آنلاین هستین متاسفانه سیستم من هنگه نمیتونم بیام تو خصوصیتون گفتم شاید از این طریق بتونم پیغاممو بهتون برسونم.
علی 19 -خمین -پشت کنکوری- کارگر - فوتسالیست شاغل تو لیگ برتر فوتسال جوانان
امیدوارم قبول کنین
606 29 79 **همخونه**3

siamak
siamak
۱۳۹۳/۰۵/۱۶

به مامان بزرگم میگم یه جمله خبری بگو ، میگه نوه م خنگه !
میگم سوالی بگو ، میگه نوه م خنگ بود و من نمیدونستم ؟
میگم امری بگو ، میگه خنگیتو تابلو نکن !
میگم میشه خنگ توشون نباشه ؟ میگه اونوقت میشی نوه ی یکی دیگه نه نوه ی من …
منه بدبخت !!!

mehdi90
mehdi90
۱۳۹۳/۰۵/۱۶

ســـخت اســـت..!

ســـخت اســـت درک کـــردن دخــــتری کـــه غـــم هـــایـــش را خـــودش مـــیداند و دلـــش..!

کـــه هـــمه تنـــها لبـــخند هـــایـــش را میبینند ،
کـــه حســـرت میـــخورند بـــخاطر شـــاد بودنـــش..!

بـــخاطر خـــنده هایش..!
و هیچــــکس جـــز هـــمان دخـــتر نمـــیداند چـــقدر تنـــهاست..!

کـــه چقـــدر میـتــرسد..!
از بـــاخـــتن..!

از اعتـــماد بـــی حاصلـــش..!
از یـــخ زدن احـــاس و قلـــبش..!

SASAN_design
SASAN_design
۱۳۹۳/۰۵/۱۶

I’m baby of river
I’m 7colors snake
I’m not afraid of anyone
Because i’m the end of **همخونه**
ترجمه :
موبچهٔ شطُم
مو مار هفت خطُم
زِ کَس نمیترسُم
مو آخر خطُّم

hadi2008jjg
hadi2008jjg
۱۳۹۳/۰۵/۱۵

مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.

دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود .
مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکم

Amir_omidi
Amir_omidi
۱۳۹۳/۰۵/۱۵

اا
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﺬﺭﯼ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ، ﻧﺬﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺸﺎﺍﻟﻠﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﯽ ﻣﻨﻢ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﺸﺎﺵ ﮔﺮﺩ ﺷﺪ ﺩﺍﺵ ﺍﺯ ﺣلﻗﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺰﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﭼﯿﻪ؟ ﻣﻨﻢ ﯾﮑﻢ مکث ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻈﻠﻮﻡ غزه!
نمیدونم چرا درو محکم بست و خدافظیم نکرد. فکر کنم اسراییلی بود!

+5

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۴/۲۶

چه کسی می داندکه تودر پیله خود،تنهایی؟
چه کسی می داندکه تودرحسرتیک روزنه درفردایی؟
پیله ات رابگشا، توبه اندازه پروانه شدن زیبایی!!

+5

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

عاقبت فاصله افتاد میان من و تو

اینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو

موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسید

صف کشیدند دقایق به زیان من و تو

قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیم

قهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو

دیگری آمد و بین من و تو جای گرفت

تا فراموش شود نام و نشان من و تو

فکر ما بود بسازیم جهانی با هم

گر چه پاشید و فرو ریخت جهان من و تو...

erfun18
erfun18
۱۳۹۳/۰۳/۱۸

شک کرده بودم کسی بین ماست !

حالا یقین دارم من بین دو نفر بودم!

چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من!

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۳/۱۳

همین که هستی

همین که لابلای کلماتم

نَفَس می کشی

راه می روی

در آغوشم می گیری

همین که پناه ِ واژه هایم شده ای

همین که سایه ات هست

همین که کلماتم از بی "تو"یی

یتیم نشده اند

کافی‌ست برای یک عمر آرامش؛

باش

حتی همین قدر دور

حتی همین قدر دست نیافتنی...