دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۹

ای رویا نشین خوابهای من

از گذرگاه خیال که می گذرم

ترا با تن پوشی از گلهای یاس می بینم

که در کنار ترانه های سروده شدهء دلم
.
زیر باران خاطره هایم

با چشمانی به عمق دریا

نگاهم میکنی و مرا بسوی خود می خوانی
.
و من با گامهایی به وسعت

تمام عاشقانه های دلم

به سوی تو می شتابم

تا فاصله ها را در پس

پرده های زمان کم کنم

و تو را ای رویاهای شبانه ام

در آغوش بگیرم

و لحظه ای هر چند کوتاه

در تو گم شوم

و تمامیِ ِ زمزمه های عاشقانه

را در گوشت نجوا کنم

وبگویم از این همه

و آن همه فقط

ترنم تو را می خواهم وبس

به همین سادگی

bahar134
bahar134
۱۳۹۴/۱۱/۰۸

http://www.hamkhone.ir/member/12230/blog/view/242249--134/

تولدم مبارک....
چه زود گذشت....
سومین سالی که منم جز اعضای همخونه ام
bahar134

masih11
masih11
۱۳۹۴/۱۱/۰۸

ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز در غمت خون دل از دیده روانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز
به امید تو شب خویش به پایان آریم آن جفا دیده که بودیم، همانیم هنوز
ای دریغا که پس از آن همه جان بازی ها بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز
دیگران وادی عشق تو به پایان بردند ما به یاد تو در این دشت روانیم هنوز
آرمیدند همه در حرم حرمت و ما ساکن کوی خرابات و مغانیم هنوز
نو بهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل همچنان در تف آسیب خزانیم هنوز
بس شگفت است که با این همه تابش چو نخست در پس پرده پندار نهانیم هنوز
ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز
اوستاد همه فن بوده و هستیم ادیب با همان نام همان شوکت و شأنیم هنوز

پریسا
پریسا
۱۳۹۴/۱۱/۰۸


shabgardetanha
shabgardetanha
۱۳۹۴/۱۱/۰۶

این متنو برای صبح یا فرستادم امیدوارم شماها هم خوشتون بیاد

وقتی یک سالت بود

مشغول شد به غذا دادن و شستنت

و تو با گریه های طولانی شب از او تشکر کردی

.

وقتی دو سالت بود

مشغول شد به آموزش دادنت به راه رفتن

اما تو با فرار از آن هنگامی که صدایت میکرد از او تشکر کردی

.

وقتی سه سالت بود

مشغول شد به غذاهای خوشمزه برایت پختن

و تو با ریختن غذا بر روی زمین ازش تشکر کردی

.

وقتی چهار سالت بود

مشغول شد به دادن مداد به دستت تا نوشتن را یاد بگیری

و تو با خط خطی کردن روی دیوار از او تشکر کردی

.

وقتی پنج سالت بود

مشغول شد به پوشاندن بهترین لباساها برای عید

وتو با کثیف کردن لباسها از او تشکر کردی

.

وقتی شش سالت بود

مشغول شد به ثبت نام کردن تو در مدرسه

و تو با جیغ و داد که نمیخواهم بروم به مدرسه از او تشکر کردی

.

وقتی که ده سالت بود

مشغول شد به منتظر ماندنت برای برگشت از مدرسه تا تو را در آغوش بگیرد

و تو با زود رفتن به اتاقت از او تشکر کردی

.

وقتی پانزده سالت بود

مشغول شد به گریه کردن برای پیروز شدنت

و تو با خواستن هدیه بابت پیروزیت از او تشکر کردی

.

وقتی بیست سالت بود

مشغول شد به تمنای اینکه با او به خانه فامیل و آشنایان بروی

وتو بارفتن و نشستن پیش دوستانت از او تشکر کردی

.

وقتی بیست و پنج سالت بود

تو را در امور ازدواجت کمک کرد

و تو با دور شدن از او ونشستن کنار همسرت از او تشکر کردی

.

وقتی که سی سالت بود

مشغول شد به گفتن بعضی از نصیحتها به تو که درمورد کودکان است

و تو با گفتن این جمله که در کارهایمان دخالت نکن از او تشکر کردی

.

وقتی سی و پنج سالت بود

زنگ زد که تو را برای ناهار دعوت کند

و تو با گفتن این روزها مشغولم از او تشکر کردی

.

وقتی چهل سالت بود

خبرت کرد که مریض است و نیاز دارد که از او مراقبت کنی

و تو با گفتن رنج و زحمت از والدین به فرزندان منتقل میشود از او تشکر کردی

.

و در روزی از روزها از این دنیا میرود

و عشقش نسبت به تو هنوز در قلبش است

اگر مادرت هنوز کنارت است او را رها مکن

و محبتش را فراموش نکن و کاری کن که راضی باشد

چون در تمام زندگی فقط یک مادر داری

و وقتی میمیرد آنگاه ملائکه میگویند

که فوت شد آن کسی که به سبب آن به تو رحم میشد

(اتقوا الله فی الامهات)

.

مادر :

اگر گرسنه شدی رستوران است

اگر مریض شدی بیمارستان است

اگرخوشحال شدی جشن است

اگر خوابیدی بیدارکننده است

اگر غائب شدی دعاگویت است

آیا با او به احسان و نیکی رفتار کردی…

.

داخل منزل میشویم و میگوییم : مادر کجاست؟

با آنکه از او چیزی نمیخواهیم

انگار وطن است!

از او دور میشویم و برمیگردیم که او را ببینیم

.

خداوندا از مادرم سه چیز را دور کن

تنگی قبر ، آتش جهنم و فتنه های قبر

شب خوش شبت آروم عزیزم



SHABGARDE.TANHA

marya1370
marya1370
۱۳۹۴/۱۱/۰۴

عشق
یک سینه و "هفتاد و سه سر "
می خواهد...
بچه بازیست مگر؟؟؟
عشق
جگر می خواهد ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۴

“جـدايـي آنقدر ها هم که فکر مي کنی تلخ نيست

اگر هنوز حـرف هاي من را باور نداري از نادر و سيمين بپرس

که از تمام دنيــا جايــزه گرفته اند

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۴

هي رفيق

خواستم بگويم اين آرزويي که تو به آن رسيده اي

روزگاری مال من بو د…

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۴

بل هوس درحیطه ی دل خود نمایی میکند
عاشق دیوانه چون نی بی نوایی می کند
ای دل غم دیده بنگرسیلی ازغمها هنوز
بر دل خونین عاشق پاگشایی می کند
حیف دل؛ در این بهارکم بهایی دل بری
میخرد دل؛ میبرد دل؛ دلربایی می کند
آن که دم دردم سراغم می گرفتی بی بدل
رفته تنهایم زتنها؛ بی وفایی می کند

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۴

شبانه ذورق من غرق آب است
هوای ساحل ودریا خراب است
جدایی آتشی سوزان بپا کرد
نرنجان سوخته این دل ثواب است
حکایت حاکی از عشق وجنون باد
دل بیچاره ی عاشق کباب است
زساحل فاصله اشکم در آورد
تو گفتی آرزوهایم سراب است ؟
نگودیوانه ام کردی به دریا
همین باران که بینی اشک ناب است
به چشمم اشک ودل هم پرزخون شد
تو اشکات (گلشنا)رنگ شراب است