دیوار کاربران


kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۴/۱۱/۲۲

توجه کردین
الان که کلی حرف واسه گفتن داریم
دیگه زنگ انشا نداریم . . !

kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۴/۱۱/۲۲

سمانه دوست قدمی من

hossein_76
hossein_76
۱۳۹۴/۱۱/۲۱


kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۴/۱۱/۲۱

کسانی که شما را دوست دارند،حتی اگر هزار دلیل برای رفتن وجود داشته باشد هرگز رهایتان نخواهند کرد،آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت.....
979

0Arta
0Arta
۱۳۹۴/۱۱/۲۰

روزی که نوشتی

زندگی یعنی:
...من_تو...

به اندازه ی آن خط باریک و کوچک دلتنگت شدم
وامروز آن خط باریک

به اندازه ی خط کشی خیابان هایی ست
که از تو دور شده ام...

+5

Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۴/۱۱/۲۰

ﻣﻦ ﺩﻭ ﻣﻴﻠﯿﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﻪ ﻣﻴﻠﯿﻮﻥ ﻫﻢ ﻗﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻢ
.
.
.
.

ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﻭ ﻣﻴﻠﯿﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﮔﺎﻭ ﺧﺮﯾﺪ

.
.
.
.
.

ﺍﻻﻥ ﻣﻦ ﺳﯽ ﻣﻴﻠﯿﻮﻥ ﺑﺪﻫﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﮔﺎﻭﺩﺍﺭﯼ ﺯﺩﻩ ...

.
.
.
.
.
.
.
.

" برگی از ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﯾﮏ ﻣﺘﺎﻫﻞ "


0Arta
0Arta
۱۳۹۴/۱۱/۱۹

مــــــا یــــــه مــُشــت
دیـوونــــــــــه ایــــــــــم
کــــه بهمــــــون میگــــــــن
دهـــــــــه هفتـــــــادی
نخبــــــــــه ایـــــــــم ولـــــــی
از اون نخبــــــه هـایــــــــی
کـــــــه همـــــــــه
رد دادیــــــــــــــم !

+5

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۱۹

از مرزهاي بسته ي خاورميانه ات
تا جنگهاي تشنه به خون زمانه ات
سر مي كشد به عمق شعور شبي بلند
سونامي ِ رها شده بر روي شانه ات
تا قعر زندگي و گذر از پل صراط
با خود كشيده است مرا رودخانه ات
سر مي زند به عرشه ي بي نا خداي شعر
خوابي كه مي پرد همه شب از كرانه ات
از هست و نيست ساقطم انگار مي كند
دستي كه ناگهان برود زير چانه ات
عشق تو خواب تازه اي از مرگ ومير داشت
در بر گرفته نيمه شبم را بهانه ات
چيزي نمانده است كه از هم بپاشد اين...
پلهاي پيش و روي مرا موريانه ات

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۱۹

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد

جاده وقتی از سرش فکر سفر افتاده باشد



خوب می داند چه حالی دارد از جنگل بریدن

هر سپیداری که در پای تبر افتاده باشد



بار سنگینی ست زندانی شدن در رختخوابی

خاصه وقتی خاطراتت دور و بر افتاده باشد



می پری از خواب و می بینی که سیمرغی نبوده ست

گرچه روی بالشت یک مشت پر افتاده باشد



ناگهان حس می کنی بیگانه ای با هفت پشتت

مثل فرزندی که از چشم پدر افتاده باشد



فرض کن روزی که مرد خانه در می آید از پا

مادرت مانند کوهی از کمر افتاده باشد



برده باشد وصله ی پیراهنش را باد از یاد

کفش هایش زیر باران، پشت در افتاده باشد

سرنوشت ما مترسک های جالیزی همین است

تا خدا در دست مشتی بی خبر افتاده باشد

kiyanooosh68
kiyanooosh68
۱۳۹۴/۱۱/۱۸

ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ "ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻪ " ﺍﻧﺪ

ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ

" ﺩﻝ " ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﺠﺎﯾﻨﺪ ...