بلاگ كاربران


  • تو چه جالب بودی!!!!!!!!!!!!!!!

  • تو چه جالب بودی!!!!!!!!!!!!!!! در گرفتاری من تو یه قایق بودی تو همان ناجی شب های گرفتاری من تو همان فاصله ی مرز بد و خوبی من تو همانند یه رویا بودی تو چه زیبا بودی از روز اول تو را می دیدم روز اخر بود که من فهمیدم دل من گفت برو تن من گفت بایست دل من رفت و گفت تو که میترسی نبند دل بهکسی راست میگفت دلم اندکی ترسیدم ولی هر شب تو را میدیدم این گرفتاری من بود تو شدی ناجی من میگم: تو چه جالب بودی حیف که…
  • عمومي

  •   پشت سرم حرف بود...حدیث شد...می ترسم آیه شود !سوره اش کنند به جعل !بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل!!!      
  • ✘من گفتم ...✘

  • گفتم کارم از گریه گذشته...به من خندیدند گفتم بغض دارم...خندیدند گفتم دلتنگم...وباز خندیدند دردودل هایم را به سخره گرفتند... وحرفهایم را نشنیده... من باز گفتم و آنها خندیدند...ومن ماندم و...سکوت...سکوت...وسکوت!! سکوت همیشه علامت رضانیست....گاهی.شاید کوهی از حرف پشت بغض هایت گیر کرده باشد...…
  • عمومي

  • تو رفته ای و بحران نوشیدن چای بی تو دراین خانه مهمترین بحران خاورمیانه است ... و این احمق ها هنوز سر نفت میجنگند !       خــــــدایا  آنقدر خرابم که هیچ مرهمی آرامم نمیکند مرا در آغوش خود بگیر       خاکستر سیگارم را به زمین میتکانم تا به دنیا بفهمانم که چیزی نیست ،جز زیر سیگاری من !       این بچه سرزمیـــــــن من است ... نیازندارد لباس مارک دار بپ…
  • بازی رو به روی چشمانت عاقبت ندارد!

  • گفتند حکم ؟ ورق دست گرفتیم و خندیدیم قرار شد حکم آفتابگردان باشد ، تمام سر ها دست خورشید بود زمین دست از ما گرفت ... دو به دو / دل دادیم آسمان ، آس ِ مان را برید دو به / تک ... باختیم بازی روبروی چشم های تو عاقبت ندارد